و با لحنی رسمی گفتم: -صیغه ایرانی امرتون؟ او دستی میان موهای بلندش کشید. موهایش خرمایی رنگ و چشمانش قهوه ای خوش رنگ بود. صورت کشیده و عضالنی اش الغر بود و قد بلندی داشت و با کت و شلوار طوسی رنگی که به تن داشت بی شباهت به یک سوپر استار صیغه ایرانی نبود. ته ریشی در صورتش به چشم میخورد که به نظرم چهره اش رو جذاب تر کرده بود. به محض اینکه متوجه نگاه کنجکاوم شد لبخندی کج روی لبانش نشت و لبان کشیده اش از هم باز شد و گوشه چشمانش چین افتاد. از دستم خودم که اینقدر در چهره اش کنجکاوی میکردم بدم امد و اخمم رو پررنگتر کردم و سایت رسمی صیغه ایرانیان به چشمانش خیره شدم و او زمزمه کرد: -گمان نمیکنم اینجا مکان مناسبی برای صحبت کردن باشه. ثبت نام برای همسر صیغه ای دهانم رو فرو خوردم و پیش خودم گفتم که چه صدای خاصی داره. در کالمش نوعی تحکم موج میزنه. صدای بم و مردانه اش سایت رسمی صیغه ایرانیان بود و لحنش طوری مودبانه بود که نشان میداد از خانواده صیغه ایرانی و تحصیل کرده ای هستش.
سعی کردم افکارم رو که دست به شیطنت زده بود رو یک جا جمع کنم و با عصبانیت با او برخورد کنم اما عجیب بود که نمیتونستم. عجیبتر اینکه با لبخندی که از به وجود امدنش روی لبهایم عصبی شده بود زمزمه کردم: -در چه موردی باید با هم صحبت داشته باشیم؟
سایت رسمی صیغه ایرانیان برد
با شیطنت یک تای ابرویش رو سایت رسمی صیغه ایرانیان برد و در حالی که هنوز همان لبخند کج رو روی لبانش حفظ کرده بود با همان تحکمی که در صدایش موج میزد زمزمه کرد: -بهتر نیست ابتدا خودم رو معرفی کنم؟ ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان رو تکون دادم و به چشمان ریز نقشش نگاه کردم و با خودم گفتم: ثبت نام برای همسر صیغه ای که چهره زیبایی نداره اما خیلی بانمکه. کارتی به سمتم دراز کرد و گفت: -پرهام هنرمند هستم. نگاهم رو به نوشته زیر کارت دوختم. دکتر پرهام هنرمند متخصص قلب و عروق. سرم رو با تعجب از روی کارتش بلند کردم و نگاه متعجبم رو به سایت رسمی صیغه ایرانیان دوختم.
جوانتر از ان بود که پزشک باشد. وقتی نگاه متعجبم رو دید لبخند زد و گفت: -صیغه ایرانی میتونم شما رو به صرف یک قهوه دعوت کنم؟ با شیطنت لبخند زدم و بر اساس حاضر جوابی ذاتی ام گفتم: -متاسفم بنده قهوه دوست ندارم. او خندید و من پیش خودم زمزمه کردم که جدیداً دروغ گفتن رو هم یاد گرفتم. یادم باشه به ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان این مورد رو هم اضافه کنم. او هنوز لبخند به لب داشت و برخالف تصور من گفت: -خوب میتونم شما رو به صرف چیزی که میل دارید دعوت کنم؟
ثبت نام برای همسر صیغه ای از رفتارهای او خنده ام گرفته بود.
ثبت نام برای همسر صیغه ای از رفتارهای او خنده ام گرفته بود. از این همه اصرارش متعجب شدم. برای همین گفتم: -متاسفم اقای.. . به کارتش نگاهی انداختم و گفتم: -بله. اقای هنرمند من تازه از دانشگاه امدم و فوق العاده خسته هستم. امیدوارم از اینکه دعوتتون رو رد میکنم ناراحت نشده باشید. باز هم یک تای ابرویش رو باال برد
با صداقتی که رد چشمانش موج میزد گفت: -معذرت میخوام از اینکه مزاحمتون شدم. و بعد نفس عمیقی کشید و گفت: -ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان تلفن من رو روی کارت نوشته شده. مایلم با شما صحبت کنم و در صورتی که تمایل داشتید بنده رو سرافراز کنید با بنده تماس بگیرید. فعالً با اجازه. سرم رو به نشانه خداحافظی تکان دادم و او در چشم بهم زدنی سوار بر ثبت نام برای همسر صیغه ای شد و با زدن بوق کوتاهی از خیابان خلوت خانه مان گذر کرد. با رفتنش موجی از شادی به قلبم ریخت. با تعجب با ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان زمزمه کردم که چطور شد اینقدر از بودنش احساس شادابی کردم و بعد از اینکه به نتیجه مطلوبی نرسیدم سرم رو تکون دادم و به منزل رفتم. وقتی وارد خانه شدم همچنان لجوجانه لبخندم رو روی لبم حفظ کرده بودم