ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل فرانک
فرانک
42 ساله از زنجان
تصویر پروفایل حمید
حمید
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
33 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل مانا
مانا
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل مریم
مریم
31 ساله از کرج
تصویر پروفایل سحر
سحر
33 ساله از قزوین
تصویر پروفایل فرزاد
فرزاد
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیر علی
امیر علی
33 ساله از کرج
تصویر پروفایل مینو
مینو
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل زینب
زینب
21 ساله از قم
تصویر پروفایل رسول
رسول
42 ساله از کرج
تصویر پروفایل پریا
پریا
35 ساله از کرج

صفحه اصلی سایت همسريابي دوهمدل کدام است؟

می توانستم بفهمم که واقعا سايت همسريابي دوهمدل است؟ با خواندن پیغام اخم هایم در هم فرو رفت، همان طور که خیره به دوهمدل همسريابي بودم.

صفحه اصلی سایت همسريابي دوهمدل کدام است؟ - دوهمدل همسريابي


دوهمدل همسريابي

دوهمدل همسريابي جديد روی زمین نشستم

تلفن را قطع کردم و به سمت دیوار پرتاب کردم، نفس، نفس می زدم. نبض پیشانی ام با شدت می زد. گوشه دوهمدل همسريابي جديد روی زمین نشستم. با مشتم چند بار به زمین کوبیدم. تقه ای به در خورد، با صدای گرفته ای گفتم: _بله؟ صدای پدرم آمد: _خوبی بابا؟ لب گزیدم: _خوبم...خوب... _می خوای با هم حرف بزنیم؟ باز هم نمی خواستم با کسی حرف بزنم، آشوبی در مغزم به پا بود که جمع شدنی نبود حتی با، بالا آوردن حرف هایم. _نه ممنون! عصبی چشم روی هم گذاشتم، رگ پیشانی ام متورم شده بود. عصبی موهایم را چنگ زدم، دیگر صدایی نیامد. عقیده پدر و مادرم را دوست داشتم، بابت هر کاری فرزندشان را باز خواست نمی کردند تا فرزندانشان مجبور شوند دروغ بگویند، چه در سن بیست و نه سالگی چه در سن ده سالگی.

دوهمدل همسريابي را باز کردم

آب دهانم را قورت دادم، از روی زمین بلند شدم و لباس هایم را به تن کردم. صدا پیغام های پشت هم در دوهمدل همسريابي جديد طنین انداخت، به سمت دوهمدل سايت همسريابي رفتم، بیست تا دوهمدل همسريابي پشت هم فقط از تارا بود، حرف هایی که باعث می شد عصبی تر شوم تا آرام. در میان پیغام ها چشمم به شماره ای ناشناس خورد. دوهمدل همسريابي را باز کردم: _من سايت همسريابي دوهمدل گیر افتادم، خواهش می کنم کمکم کن... نمی دونستم از کی باید کمک بگیرم ببخش! با این شماره تماس نگیر برات لوکیشن رو می فرستم.

می توانستم بفهمم که واقعا سايت همسريابي دوهمدل است؟

با خواندن پیغام اخم هایم در هم فرو رفت، همان طور که خیره به دوهمدل همسريابي بودم به سمت تخت رفتم و روی آن نشست، بار دیگر دوهمدل همسريابي را خواندم. آن قدر خواندم تا آن مغز خسته ام، بیدار شود. تماس نمی گرفتم؟ پس از کجا می توانستم بفهمم که واقعا سايت همسريابي دوهمدل است؟ لوکیشنی را که فرستاده بود باز کردم، با دقت نگاه کردم، این جا را تقریبا می شناختم. مانند خودش پیغامی فرستادم: _الان این جایی؟ حالت خوبه؟

منتظر جواب نماندم، موبایل و سوئیشرتم را برداشتم و از دوهمدل همسريابي جديد بیرون رفتم، همانطور خیره به صفحه ی موبایل بودم به سمت در حرکت کردم. متوجه نگاه خیره مامان و بابا شدم اما بی توجه به آن ها، از خانه بیرون زدم. سوار ماشینم شدم لوکیشن را بار دیگر نگاه کردم، ماشن را روشن کردم و راه افتادم. دیر وقت بود اما مگر این تهران لعنتی خلوت می شد؟ دوهمدل سايت همسريابي زنگ خورد، بدون نگاه کردن به شماره پاسخ دادم: _بله؟ صدای زمزمه وار سايت همسريابي دوهمدل در گوشی پیچید: _الو آقا کارن؟ ماشین را به گوشه ای کشیدم.

مطالب مشابه