ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل وحید
وحید
51 ساله از بندر انزلی
تصویر پروفایل محسن
محسن
34 ساله از مبارکه
تصویر پروفایل مهناز
مهناز
30 ساله از دماوند
تصویر پروفایل فاطمه
فاطمه
57 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
23 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
32 ساله از دامغان
تصویر پروفایل سحر
سحر
28 ساله از رشت
تصویر پروفایل کیارش
کیارش
38 ساله از لنجان
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل عماد
عماد
43 ساله از ابرکوه
تصویر پروفایل سعید
سعید
32 ساله از کرج
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
26 ساله از تهران

صفحه اصلی سایت آغاز نو چیست؟

ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی تکیه دادم و گفتم: _من می خواستم مسابقه رو بیام اما خواب موندم یعنی از سر لجبازی و این چیزا نبود.

صفحه اصلی سایت آغاز نو چیست؟ - سایت آغاز نو


سایت اصلی آغاز نو

به ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی  تکیه داد

کسی نیست که کمکت کن خودم رو صدا کن میام کمکت نباید زیاد فشار بیاری به خودت! _ممنون اما خودم می تونم. پرستار سری از روی تاسف تکان داد و بیرون رفت. در آیینه به خودم سایت آغاز نو صفحه اصلی دوختم، باورم نمی شد آن دختری که در آیینه است من باشم، آرام موهایم را به عقب هدایت کردم، صورتم مانند یک روح سفید و بی رنگ شده بود، لب های خشک و رنگ پریده ام را با زبان خیس کردم. شیر آب را باز کردم، مشتم را پر از آب کردم و روی صورتم پاشیدم، با دستمال صورتم را خشک کردم و از دستشویی بیرون آمدم و روی تخت خوابیدم. موهایم را دور سرم پراکنده کردم و سایت آغاز نو صفحه اصلی را آرام روی هم گذاشتم، سرگیجه داشتم گویی دنیا دور سرم می چرخد. با تقه ای که به در خورد یکه خوردم، شالم را سرم کردم و اجازه ورود را صادر کردم. آراد با بی حالی وارد اتاق شد و روی صندلی نشست، سرش را به ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی  تکیه داد. _بهتری؟ _مرسی. سرش را بالا آورد و سایت آغاز نو صفحه اصلی های نافذ قهوه ای روشنش را به سایت آغاز نو صفحه اصلی دوخت: _ورود به سایت آغاز نو صفحه اصلی خیلی عصبیه، سر اون مسابقه ای که نرفتی مجبوره کلی خسارت بده، از صبح تا حالا این قدر داد کشیده مغزم داره منفجر می شه باید این دفعه رو کوتاه می اومدی و این مسابقه رو می رفتی بهتر بود. چشم هایش را از چشم هایم برداشت و به زمین چشم دوخت: _البته به من هم مربوط نیست اما شجاع بودن در همه جا خوب نیست! با هر توانی که داشتم، بدنم را بالا کشیدم و به  ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی  تکیه دادم و گفتم: _من می خواستم مسابقه رو بیام اما خواب موندم یعنی از سر لجبازی و این چیزا نبود که نیومدم دوما تنها دوستی که من در حال حاضر در این جا داشتم، داشت میرفت اونور دنیا و این آخرین فرصت من برای دیدن اون بود، داشتم می رفتم فرودگاه که ببینمش که این اتفاق لعنتی افتاد!

پر از آرامش بود سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی

پتو را در مشتم گرفتم و آن را فشردم. سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی دستش را زیر چانه اش گذاشته بود و با چهره موقری به حرف هایم گوش می کرد، این پسر بر عکس ورود به سایت آغاز نو صفحه اصلی پر از آرامش بود سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی ایستاد و به سمت تخت آمد. _ ببخشید اما مجبور که بهت بگم! اصلا خارج رفتنی در کار نبود، یعنی اون دوستت...نیلوفر اصلا قرار نبود بره خارج از کشور! اینا همه یه نقشه حساب شده برای بیرون کشیدن تو از اون خونه و خارج کردنت از دوره مسابقه بود، اون دختری که تو دوستت حسابش می کنی یکی از آدمای حریفه سر سخت ورود به سایت آغاز نو صفحه اصلی در مسابقات و.... به این جای حرفش که رسید، مکث کرد. با شک به او نگاه کردم و اخم هایم را در هم کشیدم. سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی با زبانش لب هایش را تر کرد و با کمی مکث گفت: _و در شراکت! یکی از ابروهایم را بالا بردم و گفتم: _نه تو این رو نمی خواستی بگی! و چی؟ باراد لعنتی داره چیکار می کنه؟ سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی از کوره در رفت: _من باید یه تلفن خیلی واجب بزنم اگر کاری نداری خداحافظ! قبل از اینکه بتوانم عکس العملی نشان دهم مرا با اتاقی که با عطر خنک و تلخش پر شده بود تنها گذاشت. مغزم خسته بود، چشم هایم را روی هم گذاشتم و با کلی فکر و خیال در آغوش خواب فرو رفتم.

ورود به سایت آغاز نو صفحه اصلی

روزها پس از دیگری می گذشتند، بالاخره روز موعد فرا رسید، بعد از آن روز آراد دیگر به دیدارم نیامد، با کمک پرستار لباس هایم را پوشیدم و بیرون رفتم. سینا به  ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی  تکیه داده بود و با نگاهی خیره و مات به  ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی  چشم دوخته بود که انگار گویی چیز عجیبی در آن است که کسی جز اون آن را نمی بیند. با قدم های کوتاه به سمتش رفتم و دستم را جلوی صورتش تکان دادم، بالاخره نگاهش را از زمین کند و سرش را بالا آورد، لبخندی تصنعی زد و گفت: _بریم؟ _من برم پول بیمارستان رو حساب کنم بعد بریم. خواستم بروم که صدای سینا مانع رفتنم شد. _حساب شده! موهایم را که روی صورتم ریخته بود را پشت گوشم فرو کردم و گفتم: _کی حساب کرده؟ دستش را در جیبش فرو برد و درحالی که به سمت در خروجی حرکت می کرد گفت: ورود به سایت آغاز نو صفحه اصلی!

مطالب مشابه