با صدای سايت طوبي ازدواج دائم به خودم اومدم
دختر! اینجا یه سایت طوبی ازدواج زیر زمینیو کاملا قانونیه! همین که رینگو داور دارن جای شکرشم باقیه! لبمو گزیدم... اگه بلایی سرش بیاد چی؟! نگاه نگرانمو بهش دوختم که باهم چشم تو چشم شدیم. بهم چشمکی زد و نگاهشو ازم گرفت و شروع به جویدن لبش کرد. مشخصه که اونم استرس داره و بالاخره رقیبشم وارد شد که از اسم و چهرش معلوم شد که عربه! یه مرد فوق العاده درشت و سبزه که بنظرم خیلی ترسناک بود. با صدای سايت طوبي ازدواج دائم به خودم اومدم: چرا رنگت پریده دختر؟! نگران نباش مهم تکنیکه نه هیکل.
رقیب سايت طوبي که گویا اسمش خالد بود
با سوت داور مسابقه شروع شد. رقیب سايت طوبي که گویا اسمش خالد بود مشتاشو به طرف آرتان فرود میورد و اونم جا خالی می داد و... متوجه شدم که آرتان سايت طوبي همسريابي ماهریه! و هیکل ورزیدشم بخاطر بوکس بود! وسطای سایت طوبی ازدواج سحر و روژان رفتن و یکم بعد هم کیان بخاطر مادرش که گویا حالش خوب نبود رفت و فقط من و سایت طوبي مونده بودیم. راند دوم سايت طوبي همسريابي عراقی خیلی تهاجمی بازی کرد و دهن آرتانو خون آورد. در آخر برق چیزیو که پشتش مخفی کرده بود دیدم و متوجه چاقو کوچیکی شدم که تو دستاش بود خواستم جیغی بکشم که با حمله سايت طوبي فورا اونو تو بازوش فورو کرد.
آرتان هم عربده ای کشید ولی داوری درکار نبود که به بازی خاتمه بده. سايت طوبي همسريابي عراقی یه ضربه دیگه هم به اون بازوش زد. که باعث شد سايت طوبي ازدواج رو زانوهاش بشینه منکه دیدم کسی حتی سایت طوبي کاری نمیکنه جمعیتو کنار زدمو به سمت پله های رینگ رفتم و در آخر صدای سایت طوبي می شنیدم که می گفت نرو خطرناکه! ولی من به زور جمعیتو کنار زدمو تند از پله ها بالا رفتم عربی که به اون صورت بلد نبودم پس به انگلیسی رو به سايت طوبي همسريابي عراقی که به دست و صورتم سايت طوبي ازدواج مشت می کوبید با جیغ گفتم: please stop that!!!
سايت طوبي ازدواج دائم اومد و بازوی آرتانو گرفتو بلندش کرد
اونم بهم نیشخندی زد. ادامه دادم: ok; you win the race so please stop! و رو به جمعیت گفتم: khaled is winner! صدای دست و سوت بلند شد. سايت طوبي ازدواج دائم اومد و بازوی آرتانو گرفتو بلندش کرد. مرد عراقی لبخند کریهی بهم زد. منن رومو ازش گرفتمو با رهامو سايت طوبي به رختکن رفتم. خوبی سايت طوبي ازدواج؟! چرا اینکارو کردی؟! نمیدونی این آدما چقدر عوضین؟!!! اصلا مهم نیست! اگه نمیومدم تو رو می کشت! ندیدی چشاش چه برقی زد وقتی تو رو دید! دلم میخواست دندوناشو خورد کنم!!! بی توجه به آتیشی که از چشماش می بارید گفتم وای سايت طوبي!
اینجا چه جهنمیه که اومدی! نه داوری نه امنیتی نه هیچی! آخه چقدر تو بی فکری! امشب اینجوری شد! پوفی کشیدمو جعبه کمک های اولیه رو از کمد درآوردم. دورشو دیدم! به صورتش نگاهی انداختم چشماشو از درد رو هم فشار می داد, موهای جلوشم که به پیشونی خیسش چسبیده بود. ناخودآگاه لبخندی زدم... در این حالتم خوب بنظر می رسه! دستشو پانسمان کردم. بماند که از درد کلی به پاهاش چنگ زد! باید بریم بیمارستان! نمیشه دلارا... باید تکلیفمو با غیاثی روشن کنم. عصبانی شدم. غیاثی دیگه کدوم احمقیه؟؟!!
به سايت طوبي ازدواج دائم اشاره ای زد
دلت میخواد دستات فلج شه! ؟ خندید. باشه دلارا... عصبانی نشو; میریم فقط چند دقیقه دندون رو جیگر بزار نفسمو فوت کردم بیرون. با این غیاثی چیکار داری؟ اصلا بگو من من برم پیشش! فوری از جاش بلند شد. نه! شما برین تو ماشین من میام; بعد به سايت طوبي ازدواج دائم اشاره ای زد. ماهم رفتیم تو ماشین من نشستیم. بعداز ده دقیقه هم سايت طوبي ازدواج اومد. در جلو رو واسش باز کردمو صندلی رو خوابوندم و بعد به سمت بیمارستان حرکت کردم.
هر دوشون رو دم در خونه سايت طوبي ازدواج دائم پیاده کردم.
یک سایت طوبی ازدواج دستش بخیه خورد. یه طرف دیگه هم فقط پانسمان شد. پرستار بخش هم از من بابت پانسمان دستش تشکر کرد. چون اگه این کارو نمی کردم زخمش عفونت می کرد. هر دوشون رو دم در خونه سايت طوبي ازدواج دائم پیاده کردم. آرتان: ممنونم دلارا... هم بخاطر حضورت و هم بخاطر کمکات. سرمو تکون دادم. خواهش می کنم و من با تنی خسته و فکری مخشوش به سمت خونه حرکت کردم.