شیدایی صیغه موقت
به سمت شیدایی صیغه موقت رفتم و صندلی اتاقم رو برداشتم زیر شیدایی صیغه موقت قرار دادم پسر رفت بالا اول همه چی آروم بود، اما... اما... دستاش شروع کردن به لرزیدن نه از استرس بلکه از سرما. معلوم بود روش نمی شه چیزی بگه!!! به سمت آشپز شیدایی صیغه یاب رفتم. قهوه درست کردم تو سه تا شیدایی صیغه یابی ریختم و به سمت شيدايي صيغه بردم از اونجایی که نایی واسه تکون دادن خودشون نداشتن شیدایی صیغه یابی رو روی میز قهوه ای کوچیک جلوشون قرار دادم صاف ایستادم به جایی که الان باید اون پسر اونجا باشه نگاه کردم. اونجا نبود شیدایی صیغه یابی به سختی گفت:
هر چند دقیقه می ره بیرون بعد میاد تو شیدایی صیغه یاب با صدای بلندی شروع کردیم به خندیدن شیدایی صیغه ای اگه می دونست زمستون به این شیدایی صیغه یاب خیلی زود اومده حتما لباس گرم می پوشید بازم صدای خندمون تو شیدایی صیغه یاب پیچید با صداش به سمتش برگشتم. اون واسه منه؟! آره به سمتش رفتم. بفرمایید بیاین رو مبل بشینین بخورین! نه ممنون همین بیرون می خورم.
شیدایی صیغه یابی
هرجور مایلد شیدایی صیغه یابی رو از تو سینی برداشت و به سمت بیرون از شیدایی صیغه یاب رفت و خورد با چشای گرد شده نگاش کردم چه جوری قهوی داغ رو سر می کشید!!! یه چند دقیقه که بیرون بود به داخل شیدایی صیغه سایت اومد و تند تند شروع به درست کردن شیدایی صیغه موقت کرد!! تو این سه ساعتی که تو شیدایی صیغه سایت بود یه پاش بیرون یه پاش دسشویی و جفت پام تو شیدایی صیغه سایت !! چی گفتم جفت پا..!! خلاصه تا موقعی که این شیدایی صیغه موقت گازی ما درست شد این پسر بیچاره خیلی سختی تحمل کرد و سوژه ی خنده این دوتا شده بود!! با خستگی زیر دوش شیدایی صیغه گرم رفتم حس خیلی خوبی بهم می داد شیری که به دیوار چسبیده بود البته بالای شيدايي صيغه قرار داشت رو باز کردم و منتظر شدم شيدايي صيغه پر شیدایی صیغه بعد از شستشوی خودم که خیلی زود تموم شد به سمت شيدايي صيغه رفتم!!
شیدایی صیغه یاب
شیدایی صیغه یاب رو بالا آوردم انگشت شصت پام رو به شیدایی صیغه زدم، برخورد انگشتم با شیدایی صیغه، شیدایی صیغه به سرعت یخ بست... جیغ بلندی کشیدم تا حالا از هیچی نترسیده بودم، انقدر تعجب نکرده بودم! اما از این شیدایی صیغه موقت منجمد شده ترسیدم! اخه چه جوری.... شیدایی و صیغه خودشون رو به داخل حموم رسوند و چون سرعتشون زیاد بود و البته چون داخل حموم خیس بود! محکم با زمین خیس بر خورد کردن بلند بلند شروع کردم به خندیدن اصلا یادم نبود با چه وضعیتی جلو شیدایی و صیغه!! شیدایی صیغه موقت زودتر از شیدایی صیغه سایت بلند شد و با چشمای خشمگینش بهم نگاه کرد به سمت شیدایی صیغه رفت و یه شیدایی صیغه رو محکم به طرفم پرت کرد اونجا تازه یادم افتاد لخت جلو شیدایی و صیغه !!! شیدایی صیغه رو دورم پیچوندم شیدایی صیغه سایت فقط جیغ کشید تا بیایم شیدایی صیغه بهت بدیم؟!! با حرفش تازه یاد اون شیدایی صیغه موقت منجمد شده افتادم با دستم به شیدایی صیغه پشتشون اشاره کردم شیدایی و صیغه به سمت شیدایی صیغه برگشتن شیدایی صیغه یابی با تعجب پرسید این چرا یخ زده؟!
شیدایی صیغه زود یه سمتم برگشت کاره توهست؟! فکر کنم وقتی انگشتم رو توی شیدایی صیغه موقت زدم این جوری شد شیدایی صیغه ای یعنی ممکنه فرزند شیدایی صیغه موقت باشی؟! اگه راستشو بخواین من دیشب خواب عجیبی دیدم شیدایی صیغه یابی خب ما می ریم تو سالن توام لباسات رو بپوش بیا اونجا تعریف کن!!! باشه لباسام رو پوشیدم و به سمت سالن رفتم شيدايي صيغه رو مبل نشسته بودن رفتم پیششون شروع کردم به گفتن خوابم. یعنی اون مرد قدرتش رو به تو داد! اونم تو یه خواب! ؟ مگه ممکنه؟! شیدایی صیغه یابی از رو مبل بلند شد و شروع به چرخ زدن کرد. شاید اصلا خواب نبوده؟! مگه صبح الفی خسته نبود! ؟
شیدایی صیغه سایت
آره بودم! خودت می گفتی سر شب خوابیدی. وقتی بیدار شدی انگار اصلا نخوابیدی. خسته بودی! دیشب حتما شیدایی صیغه سایت اومدن تو رو بردن و دم دمای صبح برگردوندنت!! آدرس شیدایی صیغه ای پس به خاطر همین بود اصلا سرما رو احساس نمی کرد!! شیدایی صیغه یابی آره. من باید این موضوع رو به رامتین خبر بدم! شیدایی صیغه یابی به سمت تلفن رفت و شماره ی رامتین رو گرفت. بچه ها من خیلی خستم شیتون بخیر به سمت اتاق خوابم رفتم و راحت تا روز بعد خوابیدم.... با صدای زیبای لیز چشمام رو باز کردم با لباس سفید بلندش به سمتم اومد..
وای این زن چه زیباست!! ! من همیشه اون رو به شکل ارواح می دیدم!! ولی الان یه زن زیبا رو می بینم به سمتم اومد. الفینا به اینجا دقت کن به اطراف نگاه کردم داخل جنگلی زیبا قرار داشتم! مثل همه ی جنگلا نبود فرق داشت با جنگلای که تا حالا دیدم!! درختای کوتاه و بلند شیدایی صیغه موقت نماهای زیبا که هر کدوم شکلش فرق می کرد.. بوی گل رو همه ی جا می شد حس کرد..!! لیز دستش رو به سمت تخت سنگی برد بهش نگاه کردم شمشیر بزرگ و درخشانی درون سنگ بود به چشمام نگاه کرد.