ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل بهزاد
بهزاد
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل هامان
هامان
41 ساله از شیراز
تصویر پروفایل عماد
عماد
43 ساله از ابرکوه
تصویر پروفایل محمد
محمد
28 ساله از ساوجبلاغ
تصویر پروفایل سوریا
سوریا
42 ساله از اراک
تصویر پروفایل رضا
رضا
35 ساله از جیرفت
تصویر پروفایل زهره
زهره
43 ساله از مشهد
تصویر پروفایل محدثه
محدثه
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل مریم
مریم
21 ساله از ساری
تصویر پروفایل هانا
هانا
27 ساله از خرم آباد
تصویر پروفایل مصطفی
مصطفی
41 ساله از اصفهان

شیدایی سایت برای جوانان

قسمتهای پیش باز هم ناکام میماند. صدای شیدایی سایت توجه ام رو از تلوزیون جدا کرد. -سایت شیدایی مشهد موبایل من رو ندیدی؟ مانند برق از جا جهیدم.

شیدایی سایت برای جوانان - شیدایی


تصویر شیدایی سایت برای جوانان

و او در حالی که چایش رو میخورد من شیدایی سایت رو در ماشین میچیدم که پرسید: -از ماماینا چه خبر؟ رفتی دیدنشون؟ سرم رو تکون دادم و گفتم: -اره مامان سالم رسوند و گفت به شیدایی سایت ازدواج موقت بگو دلم براش تنگ شده. خندید و گفت: -مگر اینکه مادر خانمم دلش برام تنگ بشه. چرخیدم و با اخم گفتم: -یعنی چی؟ دستهایش رو جلوی صورتش گرفت و با شیطنتگفت: -ببخشید شیدایی سایت چرا میزنی شیدایی سایت ازدواج موقت منظوری نداشتم. از حالتش خنده ام گرفت و برای اینکه خنده ام رو نبینه چرخیدم و او هم با شیطنت گفت: -خوب میخوای بخندی اینوری بچرخ بخند.

سایت شیدایی هلو. زمانی که به کنارش رفتم

سرم رو تکون دادم و زیر لب گفتم: -سایت شیدایی هلو. زمانی که به کنارش رفتم او کاغذهایی رو جلوی رویش روی میز گذاشته بود و در ماشین حساب چیزی رو حساب می کرد. شیدایی سایت حساب رو از روی میز برداشتم وگفتم: -باز که تو کارت رو اوردی خونه.

لبخند زد و گفت: -شیدایی سایت همسریابی موقت تموم میشه عزیزم. و بعد ماشین رو از دستم گرفت و دوباره به کارش ادامه داد. بی توجه به کارش گفتم: -امروز بنفشه اومده بود اینجا. سرش رو تکون داد و من ادامه دادم. -طفلی این بنفشه هم شانس نداره ها. -چطور مگه؟ -شیدایی سایت ازدواج موقت میگفت مراسم ازدواجشون به تعویق افتاد. دست از کار کشید و در حالی که ابرو در هم کشیده بود گفت: -چرا؟ سایت شیدایی هلو چیزی نگفته بود. نفس عمیقی کشیدم و بعد انچه رو که از بنفشه شنیده بودم برایش تعریف کردم و او با افسوس اظهار نارحتی کرد و بعد دوباره مشغول کارش شد و من برای اینکه حوصله ام سر نره رفتم روی کاناپه نزدیک تلوزیون نشستم و تلوزیون رو روشن کردم. بدون اینکه توجه ای به اطراف نشان دهم چشمم به تلوزیون بود تا ببینم ایا در این سریال شخصیت اول فیلم میتواند به محبوبش اظهار عالقه کند یا نه همانند قسمتهای پیش باز هم ناکام میماند. صدای شیدایی سایت توجه ام رو از تلوزیون جدا کرد. -سایت شیدایی مشهد موبایل من رو ندیدی؟ مانند برق از جا جهیدم.

درست در همان لحظه شخصیت اول فیلم با محبوبش دصحبت میکرد. اب دهانم رو فرو خوردم و گفتم: -نه چطور مگه. -نیمدونم چی کارش کردم. هر چی میگردم نیست. با سوءزن نگاهش کردم و رد دلم گفتم مگه دست بابات نیست؟ ولی در جواب او گفتم: -سرکار جا نذاشتی؟ -فکر نمیکنم. و در همان لحظه به سمت تلفن رفت و وقتی من متوجه شدم میخواهد از شیدایی سایت همسریابی موقت با تلفنش تماس بگیرد از جا پریدم و گفتم: -شیدایی سایت ازدواج... با تعجب نگاهم کرد و در همون حال دستش که برای گرفتن شماره رفته بود در هوا ماند. با وحشت گفتم: -فکر کنم...فکر کنم...

شیدایی سایت ازدواج دائم؟ میدونی کجاست؟

چی شده شیدایی سایت ازدواج دائم؟ میدونی کجاست؟ سرم رو تکون دادم و یهو روی کاناپه نشستم و او با لبخند شماره رو گرفت و من چشمم روی چهره او مانده بود. وقتی او شیدایی سایت همسریابی موقت گفت حس کردم هر لحظه قلبم از دهانم خارج میشود. دیگر نمیشنیدم او چه میگوید چون نگاهم به صفحه تلوزیون بود و با اینکه چشمانم ان شخصیت اول فیلم رو میدید اما نفهمیدم که او چه میگوید و حتی صدای سایت شیدایی مشهد رو نمیشنیدم. زمانی که شیدایی سایت ازدواج تلفن رو قطع کرد و با صدایی ریز گفت: -پیداش کردم. ان شخصیت هم رو به دختر محبوبش گفت: -با من ازدواج میکنی؟

نفس عمیقی کشیدم و از یاداوری وقایع قبل قلبم سخت فشرده شد. او به سمتم امد و روی شیدایی سایت همسریابی موقت نشست و بعد گفت: -شیدایی سایت ازدواج شده پاییز؟ رنگت پرید. برای شیدایی سایت ازدواج دائم او را نارحت نکنم سر تکان دادم و گفتم: -کجا بود گوشیت؟ او حالی که نگاهم میکرد گفت: -صبح یه سر رفته بودم خونه مامانینا اونجا جا گذاشتمش. سر تکان دادم و او گفت: -خوب کاری کردم؟ بی حوصله گفتم: -جا گذاشتن گوشیت رو؟ خندید و گفت: -نه سر زدنم رو میگم. تازه به خودم امدم و سر تکان دادم و با لبخند گفتم: -شیدایی سایت ازدواج که خوب کاری کردی عزیزم. نفس عمیقی کشید و گفت: -فکر میکردم از دستم ناراحت میشی. شیدایی سایت ازدواج دائم فهمیدن که ازدواج کردیم؟ سرش رو تکون داد و گفت: -اره چند روز پیش دوباره اصرار داشتند که برن خواستگاری پری و من مجبور شدم موضوع ازدواجم رو بهشون بگم. -چطور برخورد کردند؟

مطالب مشابه