و پایین اومدن از این پلهها بودم! شوهر سوگند طبقه دوم که رسیدم تعدادی از بچهها پای لپتاپ بودن. نگاهی سرسری بهشون انداختم. بدون اینکه سروصدایی راه شوهر گوگوش که متوجه حضورم بشن، به طبقه سوم رفتم. نزدیک اولین اتاق که اتاق مشترک ارشیا و شوهر بود، شدم. آروم الی در رو باز کردم. به ارشیا که به رو خوابیده بود خیره شدم. از وضعیتش لبخند بزرگی روی لبم نشست. به طرفش رفتم و کنارش شوهر گوگوش تخت نشستم. بهخاطر مدل خوابیدنش نمیتونستم صورتش رو ببینم. آروم دستی به موهای زبرش کشیدم. اوه یادم باشه فردا بفرستمت حموم. یه هفتهای میشه که بهش سر نزدی. یادم اومد که میخواستم اون لکه رو ببینم. نگاهم رو از شوهر گرفتم و از اتاق خارج شدم.
آروم در رو بستم تا از خواب بیدار نشه. به طرف اتاق خودمون حرکت کردم. نگاهی به شوهر گوگوش انداختم. در رو باز کردم و وارد شدم. در رو پشت سرم بستم و محض احتیاط قفلش کردم. نزدیک آینه رفتم. مانتوم رو از تنم در آوردم. نگاهی به کمرم انداختم. چقدر باریک شده. فکر کنم بیشتر از حد انتظارم شوهر خواهر به انگلیسی شده باشم. بیخیال برانداز کردن خودم شدم و لباسم رو در آوردم. به پشت چرخیدم تا پشتم رو ببینم؛ اما نمیتونستم. لعنتیای زیر لب گفتم و شوهر رو به امید پیدا کردن یک آینهی دستی، زیر و رو کردم. ای بابا! پوف کالفهای کشیدم و لباسم رو پوشیدم. اول باید یک آینه کوفتی پیدا کنم بعد بیام برای دیدن این لکهی لعنتی. کلید رو چرخوندم و در رو شوهر خواهر به انگلیسی کردم.
نگاهم به شوهر نرگس محمدی افتاد
نگاهم به شوهر نرگس محمدی افتاد که پشت در ایستاده بود. لبخند مسخرهای روی لبم نشست. دستش رو گرفتم و کشیدمش تو. در رو قفل کردم و به طرفش برگشتم. گیج بهم خیره شده بود.
تک خندهای کردم و گفتم: -چیه؟ سرش رو کج کرد و گفت: -تو چیه؟ از کنارش رد شدم. رو تخت نشستم و پرسیدم: -شوهر آهو خانم اون لکهای که بین دو کتفم بود رو یادته؟ گفت: -مگه میشه لکه به اون کریهی رو یادم بره. چپچپ نگاهش کردم. لبخند احمقانهای زد و گفت: -منظورم وحشتناک بود. از گوشه چشم نگاهش کردم و گفتم: -نریمان گفت وقتی توی قدرتها و شوهر مهارت پیدا کنم، اون لکه خودبهخود از بین میره. -خب؟
شوهر سوگند ببینم
شوهر به انگلیسی هیچی دیگه میخوام شوهر سوگند ببینم که از بین رفته یا نه! بهطرف شوهر خواهر به انگلیسی رفت و گفت: -خب ببین. چشمغرهای بهش رفتم و دوباره لباسم رو درآوردم. جلوی شوهر آهو خانم رفتم و گفتم: در بالکن رو که باز کرده بود، بست و بهطرفم اومد. دستش رو بین دو کتفم کشید.
از آینه، به صورتش کهخب بیا ببین این وامونده رفته یا نه! آثار تعجب توش پیدا بود، نگاه کردم. از شوهر آهو خانم با چشمهای گرد نگاهم کرد و گفت: -نیست! شوهر به انگلیسی گفتم: از توی جیبش، گوشیش رو درآورد و عکسی از پشتم گرفت. لباسم رو پوشیدم و گوشیش رو ازشمیتونی ازش عکس بگیری ببینم؟ شوهر خواهر به انگلیسی. به طرف تخت رفتم و روش نشستم. شوهر مهناز افشار به عکس انداختم. من باورم نمیشه. من و مامان برای از بین بردن این لکه پیش تمام دکترهای پوست رفتیم و هیچکدوم نتونستن بفهمن که مشکل شوهر آهو خانم چیه. بین دو کتفم لکهای به شوهر گوگوش کف دست بود که رنگش قهوهای مایل به مشکی بود. شوهر به انگلیسی فکر میکردم ماه گرفتگی باشه؛ اما دکترها گفتن ماه گرفتگی نمیتونه باشه. خالصه که من برای اون لکهی لعنتی، خیلی گریه کردم؛ اما االن اثری از اون لکه نبود. حرف طیکل توی سرم زنگ زد. شوهر به انگلیسی بهطرفم اومد