صورت همسریابی با شماره تلفن برخورد می کرد
هوا کم کم تاریک می شد و آسمان انباشته از ابرهای سیاه شده بود. در افق غرب که آفتاب غروب می کرد هنوز بخش کوچکی از انوار طلایی خورشید به چشم می خورد. باد سردی از سمت شمال مستقیما به صورت همسریابی با شماره تلفن برخورد می کرد و جاده که از برف یخ زده پوشیده شده بود پیشرفت شوهریابی اینترنتی را مشکل می کرد. با وجودی که اسکاپین با دقت مهار اسب را در دست داشت و به او کمک می کرد اسب پیر بیچاره در هر قدم می لغزید و در هر گردش چرخ دلیجان ضعیف تر و ضعیف تر می شد.
اسب بیچاره سرش را بالا و پایین میبرد و با نگاهی ملتمس آمیز به آن هایی که در اطرافش راه می رفتند می نگریست. پاهایش زیر بار سنگین دلیجان می لرزید. شوهریابی انلاین اسب هم می فهمید که حالا نوبت او رسیده است. اسب پیر بیچاره در طریق انجام وظیفه جان همسریابی با شماره تلفن را از دست می داد. در آخر اسب دیگر طاقت نیاورد و به زمین سقوط کرد. برای آخرین بار پاهایش را تکان داده و جان تسلیم کرد. تکان شدیدی که دلیجان خورد خانم های سرنشین را وحشت زده کرد و صدای جیغ و فریاد شوهریابی اینترنتی بلند شد. همه مردانی که در بیرون راه می رفتند به سرعت همسریابی با شماره تلفن را به پشت دلیجان رسانده که ببینند چه خبر شده است. سرافینا و مادام لئونار به شدت ترسیده بودند ولی ایزابل از حال رفته بود. سیگونیاک ایزابل بیهوش را روی دست گرفته و به کنار جاده برد. گیس سفید هم دنبال آن ها می آمد. اسکاپین بطرف اسب رفت و با دقت گوش های آن را امتحان کرد سپس گفت: " اسب بیچاره مرده است. گوش هایش سرد شده و هیچ آثاری از نبض در بدنش نیست.
شوهریابی اینترنتی می بینم چشم هایش را باز کرده
لئاندر با حالی غم زده مثل اینکه گریه میکند گفت: پس به شوهریابی فوری ترتیب ما باید خودمان را به دلیجان ببندیم و آن را بکشیم. نفرین به آن کسی که مرا به همسریابی با عکس و شماره تلفن شغل وادار کرد. ستمگر که از نوح سرائی های لئاندر حوصله اش سر رفته بود غرید: آیا الان وقت ندبه و زاری برای خودت است؟ محض کمی شهامت داشته باش و مثل یک مرد رفتار کن. حالا... بایستی ببینیم که چکار بایستی کرد. ولی قبل از همه چیز بگذارید ببینم که حال ایزابل کوچک ما چطور است. آیا هنوز به هوش نیامده است؟ این طور که شوهریابی اینترنتی می بینم چشم هایش را باز کرده و لب هایش دیگر خیلی بی رنگ نیست. ما باید از آقای بارون و مادام لئونار تشکر کنیم. ما بایستی به دو گروه تقسیم بشویم. یک گروه با خانم ها و دلیجان خواهد ماند و گروه دیگر در بیابان به جستجوی کمک خواهد رفت. ما نمی توانیم تمام شب را اینجا بمانیم چون تا صبح همه ما یخ خواهیم زد.
کاپیتان فراکاس، لئاندر و اسکاپین... شما از بقیه جوان تر هستید و راحت تر می توانید راه بروید. حرکت کنید... مثل سگ های تازی بدوید و هر چه زودتر برای ما کمک بیاورید. من و بلازیوس مواظب خانم ها و دلیجان خواهیم بود. سه نفری که انتخاب شده بودند به علامت اطاعت از ستمگر بدون فوت وقت شروع به حرکت کردند. شب بکلی تاریک بود ولی شوهریابی اینترنتی تاریکی مطلق چندان هم بد نبود و به طرز غیر منتظره ای به کمک همسریابی با شماره تلفن آمد. تاریکی که همه جا را یکدست پوشانده بود انوار کم و کوچکی را در پایین تپه ای در دور دست نشان می داد. فضل فروش فریاد زد: " ببینید... ستاره راهنمای ما... ستاره خوشبختی برای مسافران خسته ای مثل ما که در صحرا راه شوهریابی انلاین را گم کرده اند. مثل ستاره قطبی برای کشتی شکستگان. خطر از طرف دریا . آن ستاره متبرک در آن جا که نورش دل تاریکی را می شکافد و بچشم ما می رسد نور شعله آتشی است که در یک اطاق گرم و نرم در جاییکه انسان ها زندگی می کنند قرار دارد.
شراب برای شوهریابی اینترنتی خوراک بهشتی خواهد بود
در بالای شعله این آتش بدون شک یک دیگ بزرگ آویزان است که از آن بوی غذاهای خوشمزه به اطراف پراکنده می شود. آه... چه فکرهای خوبی. هرچه در این دیگ در حال جوشیدن باشد با یک لیوان شراب برای شوهریابی اینترنتی خوراک خواهد بود.ستمگر گفت: بلازیوس. .. تو حالا به هذیان گفتن افتاده ای. شوهریابی فوری باد سرد مغزت را منجمد کرده است. این طور گفته می شود که انجماد مغز باعث دیوانگی یا حداقل حماقت می شود. هرچند که باید به یک مطلب اعتراف کنم و آن اینکه آن روشنایی می بایستی مربوط به یک محل زندگی باشد. به همین مناسبت نقشه ما حالا کمی تغییر پیدا می کند. ما همه با هم بطرف همسریابی با عکس و شماره تلفن پناهگاه موعود خواهیم رفت و دلیجان را همین جا خواهیم گذاشت. هیچ دزدی در یک چنین سرمایی به سروقت دلیجان نخواهد آمد.