ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سید مهدی
سید مهدی
37 ساله از قم
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
43 ساله از کرج
تصویر پروفایل سروناز
سروناز
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل زهره
زهره
43 ساله از مشهد
تصویر پروفایل یحیی
یحیی
44 ساله از مشهد
تصویر پروفایل علی
علی
36 ساله از کرج
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل محدثه
محدثه
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل هانا
هانا
27 ساله از خرم آباد
تصویر پروفایل هنگامه❤محمدیان
هنگامه❤محمدیان
39 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
38 ساله از تهران

شوهریابی در کرج

به شوهریابی اینترنتی نگاه میکنم حس میکنم فاصله ام با سروش خیلی کوتاهه؟ چرا هر وقت شوهریابی مشهد لبخند میزنه یاد لبخندهای شیرین و مهربون سروش می افتم؟

شوهریابی در کرج - شوهریابی


تصویر شوهریابی در کرج

تا که نبینی دل شوهریابی شده از سنگ. ببند عزیزم. ببند چشاتو اشک ارام و اهسته راهی شهر غریب و تب کرده گونه هام شده بود و سامان بر اساس خستگی که داشت چشمانش نرم روی هم افتاد و به ارامش عمیقی فرو رفت. نگاهم گرچه به صورت مهتابی سامان بود اما دلم پیش کسی بود که با خفت من رو از خونه اش پرت کرده بود. شوهریابی اون چشای جادوییش جلوی چشمم نشسته بود. دستم رو اروم اروم روی موهای سیاه و نرم سامان میکشیدم و حس میکردم

شوهریابی در تهران سرش رو روی پاهام گذاشته

شوهریابی در تهران سرش رو روی پاهام گذاشته. چشامو بستم و سعی کردم طوری گریه کنم تا صداش سامانم رو نرنجونه. اهسته او رو در اغوشم گرفتم تا برای بردن روی تختش بلند شوم. به محش تکان خوردنم صدای سامان بلند شد. انگار خواب میدید. شوهریابی اینترنتی جمع شده بود و درست مانند زمانی بود که بغض میکرد. بوسیدمش و شوهریابی را روی تختش گذاشتم و بعد به سمت کمدم رفتم و البوم عکسم رو بیرون کشیدم. صفحه اول صفحه دوم و صفحه سوم. چشمای کسی بود که من رو صدا میزد. چشمای زیبای عزیزی بود که هنوز نتونسته بودم هیچ کسی رو جایگزینش کنم. روی تخت نشستم و با خودم زمزمه کردم: -شوهریابی در تهران چرا اینقدر بیرحم شدی؟

یعنی اینقدر از من بیزاری که گفتی رابطه ات با شوهریابی هیچ ربطی به من نداره؟

شوهریابی اینترنتی رنگ اتاق خیره شده بودم

اه من چرا نمیتونم فراموشش کنم؟ سرم رو بلند کردم و در حالی که به سقف شوهریابی اینترنتی رنگ اتاق خیره شده بودم با خودم نجوا کردم: -میخوام فراومشت کنم سروش اما راهشو نمیدونم. چطور فراموشت کنم وقتی که چشمای سیاهت رو برومه؟ و نگاهم رو به صورت معصوم سامان دوختم. بزرگ چرا اینقدر این موجود عزیز و دوست داشتنی به شوهریابی خارجی شباهت داره؟ چرا نمیتونم فراموشش کنم؟ چرا هر وقت به شوهریابی اینترنتی نگاه میکنم حس میکنم فاصله ام با سروش خیلی کوتاهه؟ چرا هر وقت شوهریابی مشهد لبخند میزنه یاد لبخندهای شیرین و مهربون سروش می افتم؟ ای کاش میتونستم همه چیز رو فراموش کنم و برم دنبال زندگی خودم. لعنت به من. ای کاش قلبم از سنگ بود و میتونستم فراموشش کنم. ای کاش میتونستم ازش کینه به دل بگیرم. چرا نمیتونم برخالف اونچه به شوهریابی مشهد و بقیه میگم از سروش متنفر باشم؟ چرا روز به روز عالقه ام به شوهریابی خارجی بیشتر میشه و دیونه اش میشم؟

چرا با یاداوری اون روز لعنتی که برای اخرین بار تو اغوش مهربونش فرو رفتم تب غریبی گریبانگیرم میشه؟ چرا نمیتونم این غرور مزحکم رو کنار بذارم و حقیقت رو به شوهریابی در اصفهان بگم؟ یعنی اگه یه روز بفهمه با شوهریابی مشهد بد تا کرده پشیمون میشه؟ یعنی میتونم به خاطر اون توهین هایی که به من کرده ازش تقاص بگیرم؟ اه بزرگ... صدای ضربه خوردن به در اتاق باعث شد سریع البومم رو زیر بالشم پنهان کنم و بله بگویم تا شخص منتظر وارد اتاق بشه. تا برگزاری مراسم ازدواج بهار و شوهریابی مشهد همه چیز انقدر سریع و در تب و تاب اتفاق افتاد که در باورم نمیگنجید که این همه سرعت در زمان هم وجود داشته باشه. روزهای اخری که شوهریابی در اصفهان در کنار ما بود سامان لحظه ای از اغوشش بیرون نمی اومد. انگار اون عزیز کوچک هم حس کرده بود شوهریابی فوری داره از ما دور میشه. گرچه نزدیکمان بود اما باز هم دور بود. با یاداوری شوهریابی فوری موضوع که ان زمانی که فهمیدم بهار قرار است با کامیار ازدواج کند و من گریه میکردم چشمانم از اشک تر میشد. اما حاال زمان فرق میکرد. حاال میدونستم داره خوشبخت میشه.

با رفتن بهار مطمئن بودم خانه سوت و کور میشد. شوهریابی در اصفهان حال پدر و مادرهایی رو درک میکردم که فرزندانشان بعد از یک عمر زندگی در کنارشان انها رو به مقصد زندگی خود ترک میکنند. انگار بهار میخواست تکیه ای از وجود من رو با خودش ببره. ان روز لباس اجری رنگی به تن داشتم و ارایش موها و صورتم رو تنها به خاطر ناراحت نکردن بهار انجام داده بودم. زمان و مکان رو فراموش کرده بودم و زمانی که زیر شوهریابی در اصفهان ارایشگر صورتم رو می اراستند به ان روزی می اندیشیدم که برای ادواجمان به ارایشگاه رفته بودم. اخ که چقدر باید با یاداوری خاطراتم رنج و عذاب بکشم و دریغ از اینکه عذابهای من پایانی نداشت و همچنان باید از شوهریابی فوری زندگی که با حماقت خودم درست کرده بودم رنج بکشم. هیچ زمان ان روزی که او رو در لباس سپید عروسی بهار رو دیدم فراموش نمیکنم. او به قدری جذاب و خواستنی شده بود

مطالب مشابه