نخند... اما او با نگاه کردن به چهره خیس و موهای بلند و خیسم که روی صورتم ریخته بود با صدای بلند خندید و گفت: -وای پاییز شبیه کولی ها شدی. و بعد از جیبش موبایلش رو خارج کرد و با خنده گفت: -جون هممسر یابی وایسا ازت یه عکس بندازم. مانند بچه ها لب ورچیدم و از اب بلند شدم و در داخل دریا شروع به دویدن کردم. همسریابی طوبی با خنده فریاد زد: -ندو دیونه میفتی. بی توجه به حرف او همچنان میدویدم و به سمت دیگر میرفتم. سعی میکردم زیاد به سمت دریا نروم اما موج ها من رو به سمت هممسر یابی میکشید. صدای سروش رو شنیدم و همانجا برگشتم به سمتش که با خنده گفت: -صبر کن دیونه دریا مواجه. با خنده گفتم: -عکس گرفتی؟ همچنان میخندید و با لذت سر تکان داد و گفت: -اونم چه عکسی. و بعد موبایلش رو همسریابی هلو اورد و گفت: -بیا نگاه کن چه خشگل شدی. و بعد دوباره خندید. رویم رو از او گرفتم و با همان صدای بلند گفتم: -باشه دیگه من رو مسخره کن. میرم خودم رومیکشم تا از دستت راحت بشم. صدای ارام سروش که از روی امواج اب به گوشم رسید زمزمه کرد: -پاییز... به سمتش برگشتم.
چهره اش خندان نبود با وحشت فریاد زد: -پاییز مواظب باش.... سر برگرداندم تا ببینم او از چه چیزی ترسیده که دیگر ان قدر دیر شده بود که تنها متوجه شدم زیر خروارها اب فرو رفتم. در اخرین لحظه تنها صدای هممسر یابی رو به یاد دارم با وحشت نامم رو میخواند. -پاییز. پاییزم. همسر یابی انلاین.... سر سبزی مناظر به قدری زیبا و جذاب بود که میترسیدم پایم رو روی چمن های زمین بگذارم. دستم رو به ارامی روی درختان که تنه های محکم و قوی انها در کنار هم نشسته بود میکشیدم و سر خوش اواز میخواندم. تمام حواسم رو جمع کردم تا ببینم چه اوازی را زیر لب زمزمه میکنم که یک لحظه متوجه شدم اخرین موزیکی که سروش برایم نواخته بود رو زمزمه میکنم. من نبودم. او بود که میخواند. من زمزمه میکردم اما صدای زیبای او بود که برایم میخواند. او بود که با همه احساسش زمزمه میکرد امشب شب مهتابه. سرم رو بلند کردم و به ماه در اسمان نگاه کردم.
همسریابی طوبی رو کشیدم
ماه رو به قدری نزدیک دیدم که دستم رو برای گرفتنش دراز کردم اما به جای ماه دستم در امواج اب فرو رفت. همسریابی طوبی رو کشیدم و همسر یابی انلاین خنده شنیدم. چقدر صدای خنده اشنا بود.
سر برگردوندم. دیگه از اون درخت های سر سبز خبری نبود. دیگه از اون سبزه های حقیقی خوشرنگ خبری نبود. هممسر یابی تا چشمم کار میکرد اب بود و اب. باز هم صدای خنده اومد. نگاه کردم. اینبار صدای کس دیگری هم امد. پلک زدم و دوباره چشمانم رو باز کردم. خودم بودم و هممسر یابی هلو. خنده ام گرفت. اگر اون پاییز بود پس من چه بودم؟ پس چرا همسریابی توران نزدیکم نیست؟ چرا سروش به دنبال پاییز میدود و پاییز به سمتش اب میپاشد؟ وای چقدر صدای خنده انها زیباست.
خنده من در جوار همسریابی شیدایی زیباست
نه چقدر صدای خنده من در جوار همسریابی شیدایی زیباست. لبخند زدم که صدای فریاد همسر یابی انلاین را شنیدم. پاییز مواظب باش. با وحشت چشمم به موجی افتاد که به سوی من، نه من نه، به سوی پاییز میرفت. پاییز سر برگردوند و با دیدن موجی که به رویش ریخت در اب فرو رفت. همسریابی طوبی به سمت اب دوید و هر ان نامم رو فریاد میزد. پاییز. اما پاییز در اب فرو رفته بود و هنوز در اون قسمت، اب مواج بود. مگر چقدر زیر پای من خالی شده بود؟ باز گفتم من؟ نه من نه. من که اینجا ایستاده بودم؟ همسر یابی در استانبول چرا می دوید؟چرا تنش رو به اب زده بود؟
چرا گوشیش رو پرت کرد؟ چرا رو بلند میخواند؟ وای سروش نرو؟ نرو همسریابی هلو. دستم رو بلند کردم و فریاد زدم. سروش نرو... اما صدایم به گوش سروش نرسید. همسریابی توران به سمت پاییزی که در امواج اب فرو رفته بود می رفت. بنای دویدن گذاشتم و در همون حال سعی کردم همسریابی شیدایی رو از به اب زدنش منع کنم. اما همسر یابی انلاین صدایم رو نمیشنید. وای من. سرم رو بلند کردم و با وحشت نام را خواندم. یک لحظه احساس کردم در میان ابرها به پرواز در امدم. سرم رو به پایین انداختم و زیر پایم رو نگاه کردم. تا چشم کار میکرد. اسمان بود و ابر. به سرعت برق به سمت باال حرکت میکردم و دیگر از همسر یابی در استانبول و پاییز خبری نبود.