لبم را زیر دندان کشیدم تا اشکهایم نریزد و بعد با عجله چاییام را سرکشیدم که زبانم سوخت! رو به پدرم گفتم: ازدواج همسریابی با عکس و شماره تلفن شامپو رفته تو چشمم. دیگر چیزی نگفت و در سکوت کنار هم نشسته بودیم.
شماره تلفن سایت همسریابی از ماشین پیاده شدم و بدون توجه به سر و وضعم که مثل موش آب کشیده شده بودم، سمت خونه رفتم. مستخدممان با دیدنم به سمتم دوید و با دستپاچگی گفت: شماره تلفن سایت همسریابی چی شده؟ و بعد مادرم که بالای پلهها ایستاده بود، نگاهش به من افتاد و با عجله خودش را به من رساند. با ترس گفت: چیشده سالار؟ این چه سر و وضعیه؟
تلفن همسریابی با عکس و شماره لباس و شیر داغ بیار، زود باش!
رو به همسریابی هلو با عکس و شماره خدمتکارمون با داد گفت: ازدواج همسریابی با عکس و شماره تلفن برو برای تلفن همسریابی با عکس و شماره لباس و شیر داغ بیار، زود باش! اکرم با سرعت به بالا رفت و با یک دست لباس و حوله برگشت و مادرم م را وادار کرد تا لباسهایم را عوض کنم و من رو کنار شومینه نشاند و شیر داغ را هم مجبور کرد تا آخر بخورم. به تمام کارهای من که در سکوت و آرامش انجام میدادم، نگاه میکرد و حس مادرانهاش انگار هی بهش گوشزد میکرد همسریابی هلو با عکس و شماره امروز داغون شده، سالار از دست رفته!
کنارم نشست و دستش را روی صورتم گذاشت و با بغض مادرانه گفت: سوری فدات بشه تلفن همسریابی با عکس و شماره چی شده مامان جان؟ و من با چشمهایی که میدانستم رگههای خون در آن است، نگاهش کردم و چیزی نگفتم. دوباره سوالش را پرسید: سالار، دارم سکته میکنم شماره تلفن سایت همسریابی چی شده آخه؟ به سمت، تلفن همسریابی با عکس و شماره حالم خوبه سوری جون و من بدون اینکه حرفی بزنم، بلند شدم و با گفتن اتاقم رفتم و بعد پلی کردن آهنگ غمگینی روی تختم نشستم و سرما وجودم رو پر کرد.
داشتم میلرزیدم و این یعنی از فردا باید تو تخت خواب بمونم، ولی صحنه در بغلگرفتن آهو، اون هم توسط اژین، داشت نابودم میک رد و دوست داشتم با دستهام اژین رو خفهش کنم. نگاه پر از سوال شماره تلفن سایت همسریابی که به من دوخته شده بود را بدون جواب گذاشتم و رو بهش گفتم: از شنبه رستوران به کار میافته ها؛ تلفن همسریابی با عکس و شماره تا پنجشنبه کارهای دیزاین جدید تموم بشه.
همسریابی هلو با عکس و شماره بازویم را گرفت
خواستم از کنارش بگذرم که همسریابی هلو با عکس و شماره بازویم را گرفت و گفت: میشه بگی این نمایش چی بود که راه انداخته بودی؟ من توضیح میخوام! ابروهایم را بالا انداختم و گفتم: کدوم نمایش؟ ازدواج همسریابی با عکس و شماره تلفن کلافه بازدمش را بیرون فرستاد و گفت: اژین من رو سیاه نکن، من خودم گنجشک رو رنگ میکنم جای قناری میفروشم؛ چی تو اون کلته؟ من سرخوش خندیدم