ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل داریوش
داریوش
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل شهناز
شهناز
68 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل امیر
امیر
34 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل ایران
ایران
48 ساله از کرج
تصویر پروفایل فاطمه
فاطمه
38 ساله از ساوه
تصویر پروفایل دنیز
دنیز
21 ساله از بیرجند
تصویر پروفایل حدیث
حدیث
26 ساله از تبریز
تصویر پروفایل امیر حسین
امیر حسین
21 ساله از تهران
تصویر پروفایل سروناز
سروناز
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل سعید
سعید
36 ساله از تبریز
تصویر پروفایل ترانه
ترانه
42 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل مهناز
مهناز
30 ساله از دماوند

شرکت هواپيمايي معراج

هواپیمایی معراج سایت اصلی کمکم کرد بشینم و از کاچیای که آورده بودن، به زور چند قاشقی خوردم. در اتاق باز شد و اژین با دسته گل و شیرینی وارد شد

شرکت هواپيمايي معراج - هواپيمايي معراج


تصویر شرکت هواپيمايي معراج

صدای چرخیدن کلید رو توی قفل در شنیدم و با امید نجات پیدا کردن به در نگاه کردم، که هواپيمايي معراج با خنده و سروصدا و پلاستیکهایی که توی دستش بود وارد خونه شد.

هواپیمایی معراج سایت اصلی زد

هواپیمایی معراج سایت اصلی زد ولی همان که چشمش به من افتاد، پلاستیکها از دستش رها شد و با سرعت سمتم دوید. با ترس پرسید: هواپیمایی معراج تلفن چی شده؟ لبم رو زیر دندون گرفتم و با داد و گریه گفتم: دارم میمیرم!

اژین دست و پایش رو گم کرده بود و هی میپرسید. من الان باید چه غلطی بکنم؟ مگه وقت زایمانت دو هفته بعد نبود؟! دوست داشتم جیغ بزنم و بگم فقط من رو برسون بیمارستان؛ ولی درد شکمم مانع حرف زدنم میشد. بعد ۱۰ دقیقه چرخیدن بالای سرم، هواپيمايي معراج انگار فهمید که باید من رو به بیمارستان برسونه؛ که زود لباسی تنم کرد و کمکم کرد از خونه خارج بشم. سوار ماشینم کرد و با سرعت، سمت بیمارستان حرکت کرد. با رسیدن به بیمارستان، انقدر داد کشید و هواپیمایی معراج تماس خواست که پرستارها بالای سرم ایستادن.

انقدر جیغ و داد کرده بودم که صدای پرستارهای بیمارستان رو درآورده بودم. انقدر بیقراری کردم که نمیدونم چی تو سرمم تزریق کردن؛ که چشمهایم بسته شد. وقتی چشم گشودم مامانم و هواپیمایی معراج سایت اصلی بالای سرم ایستاده بودن و منتظر به من زل زده بودن. پلکهایم سنگینی میکردن و به زور چشمهام رو باز کردم. آروم لب زدم. بچهم کو؟

هواپیمایی معراج سایت اصلی کمکم کرد

هواپيمايي معراج دستم رو گرفت و توی دستش فشار داد. عزیزم، یکم دیگه میارنش. هواپیمایی معراج سایت اصلی کمکم کرد بشینم و از کاچیای که آورده بودن، به زور چند قاشقی خوردم. در اتاق باز شد و اژین با دسته گل و شیرینی وارد شد. با مامانم و هواپیمایی معراج چطوره احوال پرسی کرد و سپس سمتم اومد و بوس های روی پیشونیم کاشت؛ که در حضور هواپیمایی معراج تلفن و مامانم خجالت کشیدم و لپهام گل انداخت!

صبا ریز خندید: چرا قرمز شدی تو؟ اژین با لبخند رو به هواپیمایی معراج تماس گفت: خانومم رو اذیت نکن. در اتاق باز شد و پرستار با بچهای که توی پتو گم شده بود، سمتم اومد و با خنده گفت: این هم از دختر خانومتون! با تعجب به پرستار نگاه کردم و هواپيمايي معراج پرسید: خانم بچه دختر من که پسر بود! پرستار لبخندی زد و گفت: اشتباه نشده که... هواپیمایی معراج تلفن بچه دخترتونه! صبا زود تر از من، توی آغوشش گرفت و با ذوق نگاهش کرد.

مامانم کمی گرفته شد؛ ولی زود حالت صورتش رو تغییر داد و گفت: بچه پسر و دختر نداره که فقط سالم باشه! دستهایم رو سمت صبا دراز کردم و ازش خواستم که دخترم رو به هواپیمایی معراج سایت اصلی بده. صبا با احتیاط بچه رو توی آغوشم گذاشت و پرستار گفت: شیریش رو بده، میام میبرمش. باید چند روز تو دستگاه بمونه هواپیمایی معراج چطوره با ترس پرسید: دستگاه واسه چی؟ هواپیمایی معراج ترمینال لبخند اطمینان بخشی زد و گفت: دختر خانومتون چند روز زودتر به دنیا اومده.

مطالب مشابه