- محل استقرارشون رو میخوام بدونم. شرکت صیغه. نگاهی به شاهرخ انداختم و بیمقدمه پرسیدم: -چند وقته برای برگشتن تواناییهات تالش میکنی؟ چون توقع نداشت که مستقیم باهاش صحبت کنم، متعجب به طرفم برگشت و گفت: -تقریبا یک ماه؛ شرکت صیغه خیلی وقته فرصت نداشتیم که تمرین دیگهای انجام بدم. رو کردم به نریمان و گفتم: -اصال امکان داره که به شرایط قبلش برگرده؟ سری تکون داد و گفت: -بستگی داره؛ اما غیرممکن نیست. نگاهم رو به شرکت های صیغه که گیج و سردرگم بود دوختم و گفتم: -تا اول دی فرصت داری، یعنی فقط سه روز. من هم کمکت میکنم، اگه برگشتی به قبل که هیچی؛ اما اگر موفق نشی باید گروه رو ترک کنی. نریمان بهجاش گفت: -فکر کنم واضح گفتم. وقتی هیچ نیرو و توانایی خاصی نداره چرا بمونه؟ وقتی ما نمیتونیم حتی مراقبیعنی چی که گروه رو ترک کنه؟ خودمون باشیم، چه دلیلی داره اینجا بمونه؟
- اخمی کرد و چیزی نگفت. نگاهی به شرکت صیغه که گنگ به نریمان خیره بود، کردم. شما دونفر خیلی مشکوکید. این رو یادتون باشه. سرم رو چرخوندم و گفتم: -من منتظر قرارم با شرکت های صیغه موقت. امشب خبر میده و بعدش ندا، هلیا و آئیل، بهتون احتیاج دارم که این مسئله تموم بشه. از جام بلند شدم و گفتم: -خیلی خب به کارتون برسین. از پلهها پایین رفتم و روی مبل نشستم. من تا کی باید منتظر شرکت صیغه من بمونم تا زیلوس سروکلهش پیدا بشه؟ دستی به پیشونیم کشیدم و شرکت های صیغه موقت رو بستم. وای چهقدر خستهم. خستگیم اجازهی فکر کردن بهم نمیداد. چشمهام میسوخت و داشت کمکم خوابم میبرد که صدای شرکت صیغه باعث شد تکونی بخورم و چشمهام رو باز کنم. -نباید بخوابی.
- گردنم رو چرخوندم و بهش نگاه کردم. خودم رو تکون دادم و مرتب نشستم. -شرکت های صیغه. جوری نگاهم کرد که یعنی خر خودتی. اخمهام بههم گره خورد. پرسیدم: -کاری داشتی؟ سرش رو تکون داد و گفت: -باید چیکار کنم؟ با دست به مبل اشاره کردم و گفتم: -بشین. روی مبل شرکت های صیغه موقت نشست و بهم خیره شد. گفتم: -قبال چه کارهایی میتونستی انجام بدی؟ کمی نگاهم کرد.
شرکت صیغه طهوران من یه تیسراتیل بودم
دستهاش رو به هم گره زد و خیره به چشمهام گفت: مثل خودِ شرکت صیغه طهوران من یه تیسراتیل بودم. باید بگم رو هم نمیدونستم. شرکت های صیغه موقت بزرگی بود.
شرکت صیغه من یک درصد هم فکر نمیکردم
شرکت صیغه من یک درصد هم فکر نمیکردم که تیسراتیل باشه. خودم رو برای زامبی یا گرگینه آماده کردهبودم؛ ولی این یکی خیلی غیرمنتظره بود.
وقتی دید چیزی نمیگم، نیشخندی زد و گفت: -تا این حد عجیب بود؟ به خودم اومدم و دستی به صورتم کشیدم. -خب حقیقتا شرکت صیغه دات کام توقع همچین جوابی رو نداشتم. شرکت صیغه طهوران کردم و گفتم: -خیلی خب، االن در چه وضعیتی هستی؟ شرکت های صیغه داد و گفت: -خودم فکر میکنم چاکرام بسته شده؛ اما یه چیزی فراتر از اونه. سرم رو تکون دادم و پرسیدم: -عنصرت چی؟ اون هم خاموش شده؟ جواب داد: -از این واضحتر نمیشه گفت، مثل یک آدم معمولی شدم. به چشمهاش خیره شدم. خوشبهحالت! این که خیلی خوبه... شرکت صیغه طهوران زدم و گفتم: -پس باید خیلی ابله باشی که بخوای به گذشتهت برگردی! ابروش رو باال انداخت و گفت: -شرکت صیغه دات کام اینطور فکر میکنی؟ سرم رو به معنی آره تکون دادم.