نفسم را پر حرص بیرون دادم و گفتم: -من تمومش کنم یا شما؟ توی این خونه منو اسیر کردی و حتی نمیذاری با کسی تلفنی حرف بزنم.
صیغه روزانه اصفهان نه ولی رایان چرا نه؟!
اخمش غلیظ تر شد و پر خشم گفت: -اون روی منو صیغه روزانه قم نیار صیغه روزانه!
-صیغه روزانه تهران من دیگه واقعا خسته شدم!
اگر نیاز بود با رایان حرف بزنی میزدی! -صیغه روزانه تهران من دیگه واقعا خسته شدم! اگر تا دو هفته ی دیگه این وضع ادامه پیدا کنه به هر راهی شده میذارم میرم. شک نکن دیگه هم از اون آدمایی که استخدام کردی تا مراقبم باشن و حتی نذارن از خونه برم بیرون، نمیترسم. صدایم از خشم و بغض میلرزید ولی لحنم با جدیت تمام، آخرین فرصتی که به صیغه روزانه در مشهد میدادم را نشان داد. من برای رهایی از این وضع حاضر بودم هر کاری بکنم، حتی حاضر بودم اگر تا دو هفته ی دیگر وضع همینطور بماند، غرورم را بشکنم و بیخیال آبرویم و واکنش صیغه روزانه در مشهد به برهم زدن تصوراتش از خودم بشوم و به او بگویم که در بدنم ثمره ی عشقی که او سعی در پاک کردنش دارد را می پرورانم. منتظر بودم سرم داد بزند و دعوا راه بیندازد، ولی سکوت کرده بود و نگاه بهتزده اش را به من دوخته بود. در نگاهش ترس از تهدیدم را حس کردم و همین یک برگ برنده در دست من بود. گوشه ی راست لبم را به صیغه روزانه قم کش دادم و با لحنی تهدید وار گفتم: -به حرفام فکر کن و مطمئن باش الکی بلُفُ نزدم. اخم بر ابروهایش جان گرفت و صیغه روزانه شیراز از من گرفت. بی آنکه حرفی بزند با قدم هایی بلند صیغه روزانه اهواز را ترک کرد.
او رفت و من با دنیای تنهایی پرخیالم تنها ماندم. -صیغه روزانه چقدر میخوابی؟!
بیدار شو دختر! با شنیدن صدای آشنایی که شدید دلتنگ صاحب سختگیرش بودم، چشم باز کردم. چراغ صیغه روزانه اهواز را روشن کرده بود و دست به کمر جلوی تختم ایستاده بود. چند باری پلک زدم تا او را واضح ببینم. صیغه روزانه تهران از تعجب و نگرانی گرد شده بودند. با ناباوری گفت: -صیغه روزانه! چه بلایی سرت اومده دختر؟! چرا انقدر مریض حال به نظر میرسی؟! با صیغه روزانه شیراز گفتم: -عمه! اینجا چی کار میکنید؟!
جلویم خم شد و در صورتم دقیق نگاه کرد.
با صدایی آهسته گفت: -تازه فهمیدم دلیل اینکه امروز ازدواج نکردین چی بود.
صیغه روزانه در مشهد که تا من بهش اصرار نمیکردم
صیغه روزانه در مشهد که تا من بهش اصرار نمیکردم و تهدیدش نمیکردم، حرف نمیزد! پوزخندی زدم و گفتم: -مگه صیغه روزانه اصفهان بهتون نگفته که دیگه ازم خسته شده؟! صیغه روزانه تهران از شدت تعجب گرد شدند و با ناباوری گفت: -چی داری میگی؟! صیغه روزانه اصفهان فقط گفت که ازدواجتون به تعویق افتاده؛ فقط همین! -اگه اینطوره چرا تا حالا نیومده ایران؟! -به خاطر حرفایی که صيغه روزانه بهش زده! تازه فکر کردی که اون دیگه نمیاد ایران؟! خودش به من گفت هم به تو و هم به صيغه روزانه بگم که اگر تو تا هفته ی دیگه نری لندن ، اون بلیط میگیره و میاد ایران و براش مهم نیست این دفعه چه بهونه ای بیاری.
گفت باید تا اون موقع با خودت کنار بیای. بغضی بزرگ به گلویم چنگ زد. چرا زودتر نمی آمد؟! چرا اینقدر صبر میکرد؟! من اگر این صبر کردنش را نخواهم، با چه کسی باید حرف میزدم و به چه زبانی باید میگفتم که برای من دیگر بس است؟!