آهی عمیق کشید و نزدیک تخت شد؛ خم شد و پیشانیه سایت های همسریابی طوبی را بوسید، دستی روی سرش کشید و با لحنی ناراحت گفت لیندا گفت میره تقاضای طلاق بده! ثبت نام رایگان در سایت همسریابی طوبی با درد چشمهایش را بست و صدای پوزخند نوید فضا را پر کرد! - لیندا این وسط قربانیه کینه ی پدرش شد! لعیا دستی روی صورتش کشید و نگاهش را به یاس دوخت؛با اخم و جدیت، کمی خیره نگاهش کرد و بدون زدن حرفی اتاق را ترک کرد...آه یاس که از ته گلویش بلند شد عکسهای سایت همسریابی طوبی کمی تکان خورد و در حالی که سعی میکرد نیمخیز شود گفت: -بتونم بلند شم میرم با دکتر صحبت کنم مرخصم کنن. یاس بالشت را زیر کمرش مرتب کرد و گفت: -دکترت گفت صبح مرخصی!
سایت های همسریابی طوبی دست چپ یاس را که توی دستش بود
سایت های همسریابی طوبی دست چپ یاس را که توی دستش بود را بالا برد و با دیدن حلقهای که هنوز توی دستش بود لبخندی واقعی صورت پر از ریشش را پوشاند! یاس خیره اش بود و عکسهای سایت همسریابی طوبی قصد نداشت نگاه از دست یاس بردارد! درست مثل کودکی که انگار چیزی را برای اولین بار میبیند با لذتی وصف نشدنی چشم به ثبت نام رایگان در سایت همسریابی طوبی دوخته بود! - به چی اینجوری خیره شدی؟ با سوال یاس نگاهش کرد: -این حلقه هنوز توی دستته! - چرا نباید باشه؟ این حلقه توی انگشتم هک شده! نوید خیلی سعی کرد تا دست از پا خطا نکند یاس که از نگاه خیره ی سایت های همسریابی طوبی خجالت زده شده بود و دنبال راه فراری بود یاد حرف لیندا افتاد که گفته بود توی تلگرام وویس میگذارد...موبایلش را از داخل کیفش خارج کرد که متوجه دوتا میس کال نهال شد...حتما کلی نگران شده که ثبت نام رایگان در سایت همسریابی طوبی بیخبر خانه را ترک کرده اما فعلا وقت زنگ زدن به نهال نبود...
همان طور که دست چپش توی دست نوید اسیر بود روی صندلی نشست و تلگرامش را باز کرد؛روی پیام لیندا رفت و وویس را باز کردطولی نکشید که صدای آرام لیندا فضا را پر کرد: -الان که وویسو باز کردی شک ندارم عکسهای سایت همسریابی طوبی به هوش اومده، حتی شاید الان کنارته...میخوام بهت بگم سایت های همسریابی طوبی تقصیری نداره، اون مجبور شده کاری رو بکنه که نمیخواسته! دست کشیدن از تو برای نوید گران تموم شد؛درست مثل الان که زیر کپسول اکسیژنه بعد از بهم زدن با تو هم این بلا سرش اومده ولی اون موقع نذاشتن کسی چیزی بفهمه! آهی کوتاه کشید و ادامه داد: -الان میخوام برات از گذشته بگم، از چیزی که شاید شنیدنش شوکه ات کنه، یه زمانی که هنوز ردی از ماها توی دیوار دنیا نبود مامان تو و ربات همسریابی طوبی تلگرام دوستای صمیمی بودند؛ دوستایی که جونشون برای هم در میرفته اما خواستگاری بابای من از مامان تو همه چیزو خراب میکنه...
بابای من از قدیم سابقه ی خوبی نداره، یک پسر لااوبای دختر باز که عاشق دوست خواهرش میشه! بابای مامانت که این قضیه رو میفهمه از تهران به شیراز کوچ میکنند و بابای من میمونه و یک دنیا کینه! وقتی مامان و بابای تو باهم ازدواج میکنند کینه ی بابا حشمت شعله ور تر میشه و به ربات همسریابی طوبی تلگرام هم تزریق میشه! اون کینه تا به پارسال ادامه داشته و وقتی بابا میفهمه تو دختر عشق قدیمیشی با ربات همسریابی طوبی تلگرام دست توی هم میذارن تا هرجوری شده عکسهای سایت همسریابی طوبی رو از تو دور کنن، وقتی میفهمن سایت های همسریابی طوبی با حرف و تهدید زیر بار نمیره مجبور میشن عملی وارد بازی بشن؛ اول چند کیلو مواد توی ماشین یاسین جاساز میکنن و از طریق اردوان مواد رو تا توی خونه هم میارن و جوری جاساز میکنن که اگر بویی میبرد هردوتاتون تا بالای چوب دار میرفتین!. ..
متاسفم ثبت نام رایگان در سایت همسریابی طوبی
وقتی نوید رضایت به ازدواج داد از طریق همون اردوان مواد هارو از خونه و ماشین یاسین برداشتند! آه لیندا عمیق از گلویش خارج شد و ادامه داد: -متاسفم ثبت نام رایگان در سایت همسریابی طوبی، بابت همه چیز متاسفم! بابای من بد بازی رو با تو شروع کرد! حلالش کن! قسمش دادم دیگه کاری به کارتون نداره، از صمیم قلب براتون آرزوی خوشبختی میکنم...روی دیدنتو ندارم اما بهت زنگ میزنم! مراقب خودت و سایت های همسریابی طوبی باش!