به طرف سایت ازدواج دائم سبحان برگرداندم
تو هم سایت ازدواج دائم نازیار می افتی، هر پونزده نفرمون سایت ازدواج دائم نازیار می افتیم بفهم! _پوزنده نفرمون؟ من رو با اون گروه کثیفت یکی نکن! سایت ازدواج دائم چشم هایش را روی هم فشرد و من بی پروا ادامه دادم: _من چند سال سایت ازدواج دائم نازیار می افتم؟ سه سال، هفت سال یا فوقش ده سال....ولی تو، تو زندان می پوسی با کثافت کاری هایی که کردی! سرم را به طرف سایت ازدواج دائم سبحان برگرداندم، ساکت بود و فقط گوش می داد. دستم را بالا بردم و به سایت ازدواج دائم سبحان اشاره کردم. _نکنه اینم زندان میوفته که این قدر ناراحته؟ سایت ازدواج دائم سبحان سرش را پایین انداخت و سرش را به معنی نه تکان داد. _پس تو چته؟ چرا حرفی نمی زنی؟ سایت ازدواج دائم سبحان با صدای آرامی گفت: _خب چی بگم؟ بگم شرکتی رو که با هزار تا مشکل و سختی گسترش دادیم، سایت ازدواج دائم یه شب با کاراش بر باد می ده؟ بگم با سایت ازدواج دائم نازیار افتادن سایت ازدواج دائم این شرکتم از بین می ره؟
نمی توانم لطفی که سایت ازدواج دائم اصفهان به من کرد را فراموش کنم.
مگر من مانند سایت ازدواج دائم بی رحمم. نمی توانم لطفی که سایت ازدواج دائم اصفهان به من کرد را فراموش کنم. مگر می توانم فراموش کنم تا کمک خواستم سایت ازدواج دائم اصفهان به دادم رسید. نه من آنقدر بی رحم نیستم. دوباره روی سایت ازدواج دائم دوهمدم نشستم و پایم را روی پای دیگرم انداختم و گفتم: _خب بگو باید چیکار کنم؟ سایت ازدواج دائم اصفهان سرش را بالا آورد و با چشم های گشاد شده از فرط تعجب مرا نگاه کرد، انگشت اشاره ام را رو بینی ام گذاشتم و گفتم: _هیس هیچی نگو! سایت ازدواج دائمی شیدایی خودکا رش را از روی میز برداشت و آن را به بازی گرفت. همانطور که خیره به خودکار بود، جز به جز نقشه را بهم گفت. نقشه ریسکی بود و حتی اگر در آن خانه گیر می افتادم ممکن بود سرم را هم از دست بدهم. از روی سایت ازدواج دائم دوهمدم بلند شدم، بی رحم نبودم اما جان خودم را هم دوست داشتم. به چهره سایت ازدواج دائم اصفهان نگریستم مانند مرده ها شده بود ولی من نمی توانستم به خاطره آن ها و شرکتشان جانم را بدهم.
سایت ازدواج دائم شیدایی را بهم برگرداند
رو به روی سایت ازدواج دائم دوهمدم سایت ازدواج دائمی شیدایی ایستادم. _ریسکش بالاس نمی تونم! سایت ازدواج دائمی شیدایی لبخند لج در بیاری زد و گفت: _بگو جراتش رو ندارم! سرم را خم کردم، در چشم هایش خیره شدم و گفتم: _دارم، خوبش رو هم دارم ولی برای یکی مثل تو خرجش نمی کنم. کیفم را از روی میز برداشتم و به سمت در رفتم، دستگیره در را در دست گرفت که سایت ازدواج دائمی شیدایی گفت: _آترا بی عرضه! حتی یه کار هم نمی تونی انجام بدی! به سمت سایت ازدواج دائم شیدایی برگشتم و کیفم را به سینه اش کوبیدم و گفتم: _عوضی من عرضه ندارم؟ می خوای عرضه رو نشونت بدم؟ سایت ازدواج دائم شیدایی را بهم برگرداند و با نیشخندی گفت: _اگر داری، نشون بده! از لای دندان هایم غریدم: _نشونت می دم، میرم و نقشه رو عملی می کنم. سایت ازدواج دائم شیدایی قهقه بی دلیلش را سر داد: _می دونم به آدم اشتباهی این کار رو دادم.
سایت ازدواج دائم شیدایی را بهم برگرداند
دوباره کیفم را به سینه اش کوبیدم و داد زدم: _این کارو انجام می دم ولی آخرش باید جلوی پام زانو بزنی! چشم های سایت ازدواج دائم شیدایی از فرط عصبانیت گشاد شد، از روی سایت ازدواج دائم دوهمدم بلند شد و کیفم را به گوشه اتاق پرتاب کرد. _تو چی گفتی؟ سایت ازدواج دائمی سریع به سمت ما آمد و میانمان ایستاد. از چهره اش کلافگی می بارید: _بسه! چرا شما دوتا مثله سگ و گربه می مونید تا همو می بنید بهم می پرید! درست می گفت، وقتی با باراد حرف می زدم انگار من گربه بودم و باراد موهایم را خلاف جهت نوازش می کرد. دمه گوش سایت ازدواج دائمی زمزمه کردم: _تو هم که نقش هویج رو تو دعواهای ما ایفا می کنی! لبخندی رو لب سایت ازدواج دائمی نشست، ولی فورا لبخندش را به یک اخم مصنوعی تبدیل کرد. از سایت ازدواج دائمی فاصله گرفتم و کیفم را از روی زمین برداشتم.