بیچاره از نگاهش عالقه میباره. شبکه همسریابی دوهمدل تو رو با همین شرایط قبول میکنه. پاییز بیا و به خاطر من این کار رو بکن. بذار وقتی من مردم دستم از قبر به خاطر تو بیرون نمونه. اشکام رو پاک کردم و به آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل که داشت گریه میکرد نگاه کردم: -مامانی نکنه. صد سال زنده باشی. به من راضی نیستم به خاطر من برنجی. اما دست خودم نیست. هر کاری میکنم نمی تونم سروش رو فراموش کنم. من سروش رو دوست داشتم مامان. شبکه همسریابی دوهمدل پدر بچه منه. پدر سامان. -خوب کسی دیگه ای هم میتونه جای شبکه همسریابی دوهمدلا رو بگیره. به دکتر هنرمند سامان رو خیلی دوست داره. دلم نمیخواست چیزی بگم که مامان برنجه. شدیداً نگران قلبش بودم و او با گریه حرف میزد و به قول خودش نصیحتم میکرد. دلم میخواست به حرفاش گوش کنم و به فکر زندگی خودم باشم.
شبکه همسریابی دوهمدلا برگرده
اگر قرار بود شبکه همسریابی دوهمدلا برگرده تا به حال برگشته بود و من رو از این بیچارگی و اوارگی نجاتم میداد. من توی این مدت کم زجر نکشیده بودم. به قول مامان االن جوون بودم و دو سال دیگه که سنم میرفت باال چطور با تنهایی سر میکردم؟ تا کی میخواستم به یاد زندگی خوش کوتاهم گونه هام رو از اشک تر کنم؟ تا کی میخواستم مثل ادم اهنی بی دل و سنگی باشم؟ تا کی با دیدن خوشبختی این و اون حسرت شبکه همسریابی دوهمدلا رو چنگ بزنه؟ چرا خوشبخت نشم؟ چرا نرم دنبال زندگیم؟ چرا؟ مگه ادم نبودم؟ چرا منتظر کسی موندم که وفا نداره؟ چرا دیگه اون خاطره های خوش هم نمیتونه نیازم رو برطرف کنه؟ واقعاً دیگه نمیتونم. دیگه نمیتونم دووم بیارم. دیگه حوصله خودم و گذشته هامم ندارم. این شبا داره داغونم میکنه. شبکه همسریابی دوهمدل شبای بیکسی داره ذره ذره وجودم رو اب میکنه. این شبا تا کی میخواد به یاد سروش سپری بشه؟ مگه خاطره هام تا چند سال برام دووم میاره؟
تا چند سال چهره شبکه همسریابی دوهمدله تو خاطرم نقش میبنده؟ باالخره چی؟ انگار این حرفها همه یه چیز رو فریاد میزد. نصیحت های مامان و دل تنگی هام همه و همه میخواستند بگن تمومش کنم.
آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل واسه خستگی هام باشم.
تمومش کنم و به دنبال آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل واسه خستگی هام باشم. به دنبال کسی که درکم کنه و بتونه بفهمه چی میخوام. حاال که پرهام من رو دوست داره باید دست از این بازی بردارم. باید سروش رو در قلبم بکشم. به خاطر خنجری که به احساسم زد. بسه هر چی عزای عشقی رو گرفتم که چیزی ازش باقی نمونده. شبکه همسریابی دوهمدله هیچ به یاد من نیست و برای خودش خوشه. مگه همین بنفشه نمیگفت چند روز پیش مهمونی گرفته بود و ریز و درشت رو دعوت کرده بود؟ مگه بنفشه نمیگفت قراردادهای مهمی رو با شرکت های خارجی میبنده و مگه بنفشه نمیگفت اب زیر پوستش رفته و شبکه همسریابی دوهمدله میگذرونه؟ پس چرا باید من بسوزم؟
چرا فقط من بسوزم؟ بذار اون هم توی این اتیش عشقی که به پا کرد بسوزه. بذار بهش نشون بدم که میتونم ازش متنفر باشم. بذار بهش نشون بدم که میتونم بدون اون خوشبخت باشم. بذار بهش بگم این پاییز پاییزی نیست که زندگیش رو با آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل معامله کنه. از روی کاناپه بلند شدم که مامان گفت: -کجا میری؟ نگاهش کردم و گفتم: -شبکه همسریابی دوهمدل تا به حرفاتون فکر کنم. لبخند رضایت امیزی زد و شب بخیرم رو پاسخ داد. سرم که به روی بالش رسید تنها به قدر زمزمه کردن نام وقت پیدا کردم و بعد اغوش خواب من رو در بر کشید. دلهره و اضطراب عجیبی بر وجودم رخنه کرده بود. بنفشه که متوجه شرایط روحی نامناسبم شده بود و از ان بدتر قیافه ام که بیشتر شبیه شبکه همسریابی دوهمدله بود تا انسان تعجبش رو جلب کرده بود به هر طریقی میخواست در افکارم نفوذ پیدا کنه و بفهمه من چه مرگمه. بعد از اتمام شبکه همسریابی دوهمدلا هر دو به نیت رفتن به سلف از آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل خارج شدیم. بنفشه که به خاطر سکوت من شدیداً عصبی شده بود و رفتارش گویای حاالت درونی اش بود