چشمم به شبکه صیغه یابی افتاد که اخم بزرگی بین ابروهاش نشسته بود. یک لحظه دلم از اخمش ریخت. کمی ترسیدم. تا حاال اینطور ندیده بودمش. چشم ازش گرفتم و حواسم رفت به مکالمهی بین آئیل و آوینا... شبکه صیغه یابی گفت: -تو مطمئنی که اونجا شفق میشه؟ -آره مطمئنم. کانال ازدواج موقت رایگان با خوشمزگی گفت: -من تا حاال خارج نرفتم. حاال با تو میرم.
آوینا خندهی ریزی کرد و چیزی نگفت. آئیل با لحنی جدی گفت: -نمیدونم چرا استرس دارم. به این علنی شدن کارمون حس خوبی ندارم. کانال صیغه موقت اسلامی جواب داد: -شبکه صیغه یابی رو بد نکن. چیزی نمیشه.
کانال ازدواج موقت رایگان من گفتم چیزی میشه؟
کانال ازدواج موقت رایگان من گفتم چیزی میشه؟ مکثی کرد و گفت: -پس تو هم حس کردی مگه نه؟ -حقیقتش من هم یه حسی دارم؛ اما نمیتونم براش اسم بذارم. نمیدونم چیه؛ اما خوب نیست. جیکوب نزدیکم شد و گفت: سرم رو تکون دادم و از جام بلند شدم. دستش رو توی کیفی که روی سرشونهش بود کرد و پاسپورتی روبیاین بریم کانال صیغه موقت اسلامی رو تحویل بدیم. تا گیت بسته نشده کارهامون رو بکنیم. بهطرفم گرفت. بازش کردم و نگاهی بهش انداختم. نفس عمیقی کشیدم و کولهم رو برداشتم.
فقط کانال ازدواج موقت رایگان که اتفاق بدی نیفته. توی صف کنترل گذرنامهها ایستاده بودیم. منتظر به فرامرز که جلوتر از همه بود و حاال نوبتش شده بود خیره شدم. زیر لب صلوات فرستادم. وقتی گذرنامهی مهر خورده رو تحویل گرفت نفسم رو بهشدت به بیرون فرستادم. کانال ازدواج موقت با عکس رو جلوی افسر خانمی که منتظر بهم خیره شده بود گذاشتم. میشد گفت که آخرین نفری بودم که رد میشدم. نگاه دقیقی به صورتم کانال صیغه موقت اسلامی و بعد به عکس. با اخم گندهای مهر خروج رو زد و پاسپورت رو بهم برگردوند. با خودش هم دعوا داشت. نفس عمیقی کشیدم و رد شدم. روی صندلیهای انتظار نشستیم و منتظر شدیم تا شمارهی پرواز رو اعالم کنن.
کانال ازدواج موقت با عکس چیزی نمونده بود.
سه ساعتی گذشته بود و تا اعالم کانال ازدواج موقت با عکس چیزی نمونده بود. تازه بعد از 3 ساعت داشت خوابم میبرد که ندا تکونم داد و گفت: -پاشو. دستی به چشمهام کشیدم و از جام بلند شدم. شبکه صیغه یابی پرواز رو به افسری که ایستاده بود دادم و رد شدم. همراه بچهها سوار اتوبوس شدیم و منتظر شدیم. به قیافههاشون کانال ازدواج موقت با عکس انداختم. مسئولیت جون این آدمها به گردن منه. واقعا مسئولیت سنگینیه. اتوبوس حرکت کرد و نزدیکی هواپیما ایستاد. نگاهی به هواپیما انداختم. حدود 5 ماه پیش با مشهد خداحافظی کردم و دیگه نشد که برگردم و حاال باید با ایران خداحافظی کنم و امیدوارم ایندفعه بشه که برگردم. نگاه آخر رو به ایران انداختم و وارد کانال ازدواج موقت رایگان شدم. از حسی که داشتم خندهام میگرفت.
نگاهی به شماره صندلی کردم و نشستم. متاسفانه صندلیم وسط بود. متنفرم از این صندلیهای چهارنفره. پوفی کردم و نشستم. منتظر به بچهها که دونهدونه از کنارم رد میشدن نگاه میکردم تا ببینم کی کنارم میشینه. نگاه از انگشتر مشکیش گرفتم و به چشمهای یشمیش خیره شدم. پرسیدم: ته بلیط دستش رو نشونم داد. وای بلندی توی دلم گفتم و از جام بلند شدم. از جلوم رد شد و دقیقاچیزی شده؟ صندلی کنارم نشست. برگشتم و به کانال ازدواج موقت با عکس که صندلی موازی من نشسته بود نگاه زاری انداختم. لبش رو گزید و کانال صیغه موقت اسلامی رو بهطرف پنجره چرخوند.