،دخترم، برو زنگ بزن بیا. چشمی گفتم و از جام بلند شدم. وارد اتاقم شدم و گوشیم رو از روی عسلی برداشتم. رفتم تو لیست همسریابی شیدایی و اسم تارا رو لمس کردم، بعد چند تا بوق صدای شادش تو گوشم پیچید: -جانم همسر یابی دو همدم جدید! -سالم آبجی. -سالم یکی یهدونم، خوبی؟ -خوبم عزیزم قربونت. تو و آدرس جدید سایت همسریابی دو همدل خوبین؟ فسقل همسریابی توران در چه حاله؟ -ما خوبیم، فسقل خاله هم سالم داره خواهری. ! آبجی میخواستم درباره یه موضوعی باهات مشورت کنم. -باشه عزیزم، دربارهی چی؟ -راستش اینجا دو تا خواستگار دارم، میخوام نظر بدی ببینم کدوم خوبه. -آخ جون! عروسی افتادیم، کی تو بزرگ شدی فسقلی من؟! حاال کی هستن این خواستگارا؟
یکیش از فامیالی همسریابی شیدایی. رفته بودیم آبادیشون که اونجا ازم خوشش اومده، همسر یابی دو همدم جدید مامانش زنگ زده برای خواستگاری. یکیش هم نوهی خود آدرس جدید سایت همسریابی دو همدل، همون که تو خارج بودن. -اوه! بگردم -خجالت نکش، بگو.
عاشق همسریابی توران شدم
احساس میکنم عاشق همسریابی توران شدم، خیلی خوبه! همهش بهش فکر میکنم. -زرنگم که هستی! منم جای تو بودم پسر خارجیه رو انتخاب میکردم؛ خوشتیپ هم که هست! از صدرا شنیدم خیلی پسر ماهیه! -آره، آدرس جدید سایت همسریابی دو همدل به نظرت چیکار کنم؟ میترسم اون یکی ناراحت بشه. -خب عزیزم برو پیش خاله مریم و باهاش حرف بزن و نظرت رو بهش بگو. مطمئن باش اون حلش میکنه. -باشه آبجی! مرسی از راهنماییت، به صدرا هم سالم برسون. -سالمت باشی عزیزم، مواظب خودت باش. هر چی شد با خبرم کن! -قربونت، خداحافظچشم. تو هم مواظب خودت و نفس خاله باش، خداحافظ.
گوشی رو سرجاش گذاشتم و از اتاق بیرون رفتم. از پلهها که پایین رفتم نگاه هر سه تاشون برگشت سمت من، خجالت کشیدم و سرم رو پایین انداختم. آدرس جدید سایت همسریابی دو همدل از جاش بلند شد و نزدیکم اومد. -چی شد دخترم؟ -میشه بریم اتاق شما و اونجا با هم حرف بزنیم؟ -باشه عزیزم، بریم. با هم وارد اتاق همسر یابی دو همدم جدید شدیم. روی تخت نشستیم و مریم جون دستام رو گرفت وگفت: -خب نظرت چیه عزیزم؟ -راستش.. .من... -با من راحت باش ترالن! حرفام رو توی ذهنم مرور کردم و به زبون آوردم: -من.. .با تارا حرف زدم و بهش هم نظرم رو گفتم. -خب؟
همسریابی شیدایی ناراحت بشن
نمیخوام همسریابی شیدایی ناراحت بشن. -پس بگو دلت پیش همسر یابی دو همدم جدید گیر کرده! با خجالت سرم رو پایین انداختم و گفتم: -بله؛ برای همین اومدم تا شما با آقا احسان حرف بزنین. -خیالت راحت عزیزم! همسریابی شیدایی با من، خیلی خوشحالم که قراره عروس خودم بشی. لبخند خجولی زدم و چیزی نگفتم.
یکی دو ساعتی گذشته بود و همسر یابی دو همدم جدید داشت توی اتاقش با احسان حرف میزد. منم روی بیرون رفتن از اتاقم رو نداشتم. چند تقه به در خورد و آرشام داخل اومد. بهم نگاهی انداخت و اومد نشست روی تخت، از خجالت نمیتونستم سرم رو بلند کنم. دستش رو جلو آورد و زیر چونهام گذاشت و مجبورم کرد بهش نگاه کنم. -از من خجالت میکشی ترالنم؟! چیزی نگفتم که یهو توی آغوش گرمش فرو رفتم. -الهی قربون خجالت کشیدنت برم! میدونستم تو هم دوستم داری. دلم خواست یکم اذیتش کنم، از بغلش بیرون اومدم و گفتم: -کی گفته من تو رو دوست دارم ؟ مریم جون داره با احسان حرف میزنه که خوب ازم محافظت کنه. من به احسان جواب مثبت دادم! رگهای گردنش از خشم بیرون زد. -تو غلط... استغفراهلل! چرا اذیتم میکنی همسریابی توران؟ دلم براش سوخت، خیلی مظلومانه حرف زد. -شوخی کردم. من فقط تو رو دوست دارم! برق شادی تو چشماش دوید و محکمتر از قبل بغلم کرد. -بهت قول میدم خوشبختت کنم. زندگیم رو به پات میریزم!