سهند پرسید: ماشین من کجاست؟ اوردنش؟؟ سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی برگشت به سمت علی و علی شانه ای انداخت! سهند که متوجه این اشاره ها شده بود، اخمی کرد و به نیما نگاه کرد: ها؟ علی: خوبه نگران نباشین! این خوب گفتن سايت همسريابي آغاز نو بیشتر مشکوکش کرد! می شه شما رک به من همه چیزو بگین و آماده ام نکنین! چه سایت همسریابی آغاز نو جدید سر ماشینم اومده؟ علی تک خنده ای کرد: نگفتم سایت همسریابی آغاز نوین بهت، منطقیه!! سهند با تعجب و نگرانی به علی زل زد: چی سرش اوردین؟
ما نکردیم که سایت همسریابی آغاز نو ازدواج موقت! همین جور اوردنش! سهند سایت همسریابی آغاز نو پنل کاربری ایستاد و با ترس به علی زل زد: سايت همسريابي آغاز نو حرف بزن ببینم چی کارش کردین؟ هیچی .. یه کوچولو سپر و گلگیر عقب سمت چپ.. بدون صافکاری در می یادا! سهند چند ثانیه فقط نگاه کرد و بعد رو به نیما کرد: سایت همسر یابی اعاز نو این چی میگه؟ ماشینم سالم بود که! سایت همسریابی آغاز نو پیامهای من به جای سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی گفت: شرکت بیمه می ده! می خواستن ببرن که نیما گفت، باید خودتون اجازه بدین! بعدش دیگه ما گفتیم نگیم تا خودتون برگر.... برگشتن سریع سهند به سمتش، جمله اش را نیمه تمام گذاشت و یک قدم عقب تر رفت.
سایت همسریابی آغاز نو جدید
سهند پوف کشید و سایت همسریابی آغاز نو جدید افتاد. سایت همسریابی آغاز نو ازدواج موقت آهسته تر از قبل گفت: گویا اوردنی این جور شده! زیاد مشکلی نیست ها! تا به ماشین سایت همسر یابی اعاز نو برسند، هیچ کدام حرفی نزدند و این سکوت در ماشین هم ادامه پیدا کرد تا وقتی که سایت همسریابی آغاز نو پنل کاربری آهسته گفت: اول آلما رو برسون! . . یک ربع طول کشید تا به مجتمعی که آلما ساکنش بود، رسیدند. جلوی مجتمع، سهند هم همراه آلما پیاده شد و کوله را به دستش داد: وسایل منو بعدا برام بیار.. فردا هم نمی خواد بیای. از شنبه بیا.. چرا؟
چون من می گم خوبم.. سهند فقط نگاهش کرد؛ بعد در حالی که سوار می شد، آهسته گفت یه روز واسه این زبونت تو رو اخراج می کنم! سایت همسریابی آغاز نو پیامهای من و نیما متوجه عصبانیتش شده بودند. هیچ کدام از اتفاقات افتاده خبری نداشتند اما مطمئن بودند از دست این دختر است! سایت همسر یابی اعاز نو پایش را روی پدال گاز گذاشت و ماشین سرعت گرفت. سایت همسریابی آغاز نو ازدواج موقت کمی خودش را جلوتر کشید و پرسید: راستی، جریان شیوا چی شد؟ چیزی یادش اومد؟ نه.. اون جور.. یه کم از نظر روانی بهم ریخته س.. سایت همسریابی آغاز نو پنل کاربری سرش را با تاسف تکان داد: ببین تو رو با زندگی یه زن چی کار کردن.. سایت همسریابی آغاز نوین عوضی.. حرفش را خورد و به خیابان نگاه کرد.
سایت همسریابی آغاز نو پیامهای من آهی کشید: این همه چرخیده بنده .. چه شانسی هم داشته ها! این همه ماشین رد می شدن! بعد باید حتما یه باند اونو پیدا کنن! نیما: اتفاقه دیگه! رو به سهند ادامه داد: سایت همسریابی آغاز نو جدید اونجا؟! اوهوم.. سایت همسریابی آغاز نو ازدواج موقت به صندلی تکیه داد: بیچاره سایت همسر یابی اعاز نو رهنما.. سخته ها.. من حتی می ترسم فکر کنم! چند لحظه سکوت بود تا اینکه سایت همسریابی آغاز نوین یک دفعه خودش را جلو کشید: سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی منو همین سر این خیابون پیدا کن! نیما کوتاه به صورت علی که کنار شانه ی او بود، نگاه کرد: اینجا چرا؟! می خوام برم بیمارستان! سهند کمی کج تر نشست و با تعجب به صورت سايت همسريابي آغاز نو نگاه کرد: جو گیر شدی؟! می ری نمی ذاری بنده کارشو کنه! سایت همسریابی آغاز نو پیامهای من خنده ای کرد و گفت: نه بابا چی کارش دارم.. خوشحال می شه اتفاقا!