نمی توانست تصویر دختری را که دیده بود، یک ثانیه هم از ذهنش دور کند. دختری با لباس قرمز رنگ که عجیب برای او آشنا بود! موهای به رنگ شبش، همچون موج های سایت همسریابی دریا، روی ساحل شانه هایش، آهسته در حرکت بودند. احساسش دوست داشت همان لحظه بلند شود، دستش را بگیرد و با خودش سر میز بیاورد. دقیقا روی صندلی روبروی او که خالی بود، بنشاند و سیر تماشایش کند اما.. . .! چشمانش را باز کرد و آهسته به سایت همسریابی توران گفت: سایت همسریابی فکر کنم سایت همسریابی طوبی اومده.. . می شه بری راهنماییش کنی! لبخند محوی به زد و به سمت در برگشت، با دیدن آلما لبخند زنان از جایش بلند شد.
قبل از اینکه سایت همسریابی توران و سایت همسریابی طوبی برسند؛ سایت همسر از روی صندلی بلند شد و به طرف دری که در طرف دیگر رو ر گرفته به باغ زیبایی باز می شد رفت. سرما از سایت همسریابی هلو الی لباس هایش به آنی رد شد و روی نشست. چشم بست و فقط نفس عمیقی کشید. نفسی که باید می کشید تا درد را هم بیرون بیاندازد. صدای قدم های مردانه ای را شنید و وقتی برگشت؛ سایت همسریابی هلو را پشت سرش دید. مازیار کنارش ایستاد و پاکت سیگارش را به طرفش گرفت. سایت همسریابی دوهمدم بهترین و ارامش بخش چیزی که می توانست داشته باشد همین بود. نگاه قدرشناسانه ای به سایت همسریابی بهترین همسر انداخت: مرسی. مازیار لبخند زد و بعد از اینکه خودش هم سایت همسریابی آناهیتا برداشت فندک روشن را زیر سیگار سایت همسر گرفت. گرمای سیگار التهابش را بیشتر کرد اما با سوز سردی که هوا داشت؛ تناقض جذابی داشت.
سایت همسریابی هلو
نیکوتین مثل همیشه باعث شد کمی ارامش پیدا کند. سایت همسریابی دوهمدم پک سیگارش را گرفت؛ سیگار را از همان سایت همسریابی پله ها به پایین پرت کرد: سایت همسریابی هلو من می رم پیش خانواده ام. ... به بچه ها بگو. .. منتظر جواب مازیار نشد و به سمت میزی که کمی دور تر خانواده اش نشسته بودند ؛ رفت. سارا با دیدنش لبخند زد: ما گفتیم دیگه نمی بینمت امشب! سایت همسریابی طوبی دوستات دیگه!! نرگس آرام به بازویش زد: سایت همسر می گم همسر سایت همسریابی شیدایی خیلی خوشگله. خیلی بهم می یان. سایت همسریابی توران. سهند دمغ توی صندلی اش فرو رفته بود. حوصله ی چیزی نداشت. حسی دوباره باعث شده بود سایت همسریابی آناهیتا عصبانی مغزش شروع به فعالیت کنند!
گره ی ابروهایش هر لحظه بیشتر در هم فرو می رفت. گرچه این رفتار، زیاد هم باعث تعجب خانواده و دوستانش نمی شد! همیشه در یک لحظه خوشحال می شد و در یک لحظه غمگین. .. عصبانی. .. سایت همسریابی. .. تا وقتی که سایت همسریابی توران کنار میزشان رسید، سایت همسر با گوشی موبایلش درگیر بود! سایت همسریابی شیدایی بهنام. .. سرش را سایت همسریابی دوهمدم کرد و با دیدن لبخندی روی لبش نشست. ایستاد و دست سایت همسریابی دوهمدم را به گرمی فشرد. خوشحالم می ببینمتون سایت همسریابی شیدایی! منم همین طور. .. رو به خانواده اش کرد و بعد از معرفی شان را هم معرفی کرد: ایشون سایت همسریابی آناهیتا شریفات؛ پدر خونده ی یاسمین هستن آمدن سایت همسریابی بهترین همسر و صحبت هایی که با او داشت باعث شد کمی از دختری که در همان نزدیکی گه گاهی متوجه نگاهش روی خودش می شد؛ دوری کند.