بدون اینکه بخوام با صدای بلندی سایت همسری کشیدم: -چی رو باید یادم بیاد بهار؟ د حرف بزن بفهمم چه بالیی سر من اومده. چرا این همه متنفرم؟ چرا هیچ چیزی برام جذابیت نداره؟ وای سایت همسریابی هلو بگو دارم دیونه میشم.. . به چشمهای سایت همسریابی شیدایی که با تعجب به من خیره شده بود نگاه کردم. بهار آب دهانش رو قورت داد و زیر لب حرفی زد. -چی میگی بهار؟ بلند حرف بزن ببینم چه بالیی سر من اومده. سایت همسری سر تکون داد و گفت: -نه نه. ای کاش حرفی نمیزدم. باورم نمیشه یعنی تو همه چیز رو فراموش کردی؟ نه این امکان نداره. من در تمام این مدت فکر میکردم که یادته و به روت نمیاری. من فکر میکردم که سایت همسریابی هلو این همه نفرت روخودت خوب میدونی. برای همین هیچ وقت باهات مخالف نبودم و سعی میکردم منطقی آگاهت کنم. وای نه من. من باید خیلی زودتر از اینها میفهمیدم که فراموش کردی.. .
دستش رو روی سرش گذاشت و با ضربه به پیشونیش زد. حس گنگی داشتم. خیلی دلم میخواست بدونم در گذشته برای من چه انفاقی افتاده و دلیل این همه نفرت رو بفهمم. اما سایت همسریابی با حرفهاش مثل مته ای بود که توی اعصاب ضرب دیده من فرو میرفت. ای کاش درست و منطقی حرف میزد. من باید می فهمیدم که چرا این همه با خودم فکر میکنم. من باید میفهمیدم. آره باید دلیل این همه نفرت رو میفهمیدم. -سایت همسریابی هلو ترو به حرف بزن. من هیچ چیزی یادم نمیاد. سایت همسری نفسی کشید و در حالی که نگاهش رو به دوردستها دوخته بود گفت: -همه چیز از شب رفتن سایت همسریابی توران شروع شد. تو اون موقع ده سالت بود و من سیزده ساله. بعد از اینکه خانواده اش اون رو به هواپیما رسوندند و برگشتند خونه، تو توی باغ نشسته بودی.
سایت همسریابی آغاز نو از در بیرون رفت تو
دل تنگی میکردی. خوب یادمه اون شب رو وقتی سایت همسریابی آغاز نو از در بیرون رفت تو رفتی توی باغ و برنگشتی و اما وقتی برگشتی.. . من. اینهایی روکه دارم برات تعریف میکنم رو خودم با گوشهای خودم توی اتاق متخصصی که تو رو هیپنوتیزم کرده بود شنیدم.
اون شب تو توی باغ نشسته بودی و در حالی که روی تاب تاب می خوردی با خودت حرف میزدی و از دلتنگی ات به سروش میگفتی. تو از بچگی به سایت همسریابی شیدایی عالقه خاصی داشتی. عالقه ای که نذاشت به یک عشق عمیق تبدیل بشه.
سایت همسریابی توران خیلی دوستت دارم
اون شب یکی از زمزمه هات این بوده که سایت همسریابی توران خیلی دوستت دارم. سایت همسریابی حرف میزد و من غرق در حرفهاش شده بودم. حس میکردم میبینم. اره همه چیز رو میدیدم اما باز هم تار و دور از دسترس. چقدر این صحنه ها آشنا بود. همون کابوسهای هر شبی بود. آره دختر بچه ای به روی تاب. فریاد و تنهایی. سایت همسریابی هلو بود و ماشین. اما همه چیز تار بود و دور از دسترس.. . -صدای فریاد سایت همسریابی از پشت سر تو رو از روی تاب به پایین پرت میکنه اما هوتن بیتوجه به افتادن تو فریاد میزنه و میگه دختر گداگوری تو چه حقی داری که به سایت همسریابی آغاز نو ابراز عالقه کنی ؟مثل اینکه خودت رو نمیشناسی؟
دختر بیشعور احمق تو کجا و سروش کجا.. . مثل اینکه باید بهت یادآوری کنم که ننه بابات کلفت این خونه هستند.و بعد دستت رو میگیره و میبرتت نزدیک در باغ و بابا رو که اون موقع داشته ماشین ارغوان رو میشسته نشونت میده و میگه خوب نگاه کن دختر بیشعور. این بابای توِ و تو ام دختر همونی. خوب ببین که فیلمی مهیج تر از این در تمام عمرت ندیدی. این پدرتِ که کلفت ارغوانِ اونوقت توی احمق، توی بچه سایت همسریابی داری به سایت همسریابی شیدایی ابراز عالقه میکنی و منتظری برگرده تا عروسی کنید؟ صدای قهقه های مستانه هوتن تو رو که دختر بچه ای بیش نبودی وحشت زده میکنه. اما باز هوتن دست بردار نیست و همون لحظه باز هم می کِشَتِت به داخل آشپرخونه ارغوان و مامان رو که در حال شستن ظرفها بوده رو نشونت میده و بهت میگه ببین اینم ننه ی تو. تو باید حد خودت رو بدونی. تو چی فکر کردی که خوت رو در سطح سایت همسریابی آغاز نو میبینی. تو چی فکر کردی که سروش رو دوست داری؟ تو بچه گدا برای سایت همسریابی تبیان و امثال اون اسباب بازی هستید.نگاه کن که ننه سایت همسری به خاطر چندر غاز پول چه جوری خر حمالی می کنند.