و دوباره جلوی شیرینی فروشی شیکی نگه داشت و داخل شد. چقدر قهر با او برایم سخت بود. ای کاش این غرور لعنتی میگذاشت سایت همسریابی آغاز نو از او عذر خواهی کنم. با اینکه میدانستم تقصیر از من بود و سایت همسریانی میخواهد با این رفتارش من رومتوجه اشتباهم کند اما باز هم نمیتوانستم غرورم رو کنار بزارم و از او عذر خواهی کنم. با این رفتارش میخواست نشان بدهد که خیلی بچه هستم و طرز تفکرم هم سایت همسریابی آغاز نو است. ای من. سایت همسریانی داره نزدیکم میشه. لبخند به لب داره. چقدر دلم برای عطر تنش تنگ شد. دلم میخواد او رو در اغوش بگیرم و او با شیطنت موهایم رو برهم بریزد اما نمیتونم. باز هم این غرور لعنتی... اه لعنت به تو ای غرور مزحک... سروش ماشین رو جلوی درب خانه ماماینا پارک کرد و از ماشین پیاده شد و به سراغ گل و جعبه شیرینی رفت و ان ها را برداشت.
سایت همسریابی توران رو برایم باز کند
منتظر ماندم به سمتم بیایید و مثل همیشه درب سایت همسریابی توران رو برایم باز کند اما او بی توجه به من درب عقب رو بست رفت جلوی در ماماینا ایستاد.
بغض گلویم رو میفشرد و هر سایت همسریانی امکان فرو ریختن اشکهایم بود. وقتی متوجه پیاده نشدن من شد. از همانجا نگاهم کرد و با لبخندی گفت: -چرا پیاده نمیشی؟ میخوام زنگ بزنم... و سایت همسریابی پیوند رویش رو به سمت در کرد و زنگ رو فشرد. خیلی برایم گران تمام شده بود، اگر به منزل ماماینا نمیرفتیم حتماً از ماشین پیاده میشدم و به سمت خانه برمیگشتم. چقدر او بی رحم بود. تا به حال او را اینطور ندیده بودم. سایت همسریانی آغاز نو میخواست تنبیه ام کند خوب توانسته بود. سایت همسریابی هلو نوبت من بود که او را عذاب دهم. اب دهانم رو فرو دادم و درب ماشین رو باز کردم وپیاده شدم. دستی به صورتم کشیدم و در حالی که شالم رو روی سرم مرتب میکردم ماسکی از بی خیالی به صورتم زدم و به سمت در رفتم. در ساختمان باز بود واو منتظر من بود. جلوی او رسیدم و میخواستم بی تفاوت از کنارش رد شوم که با دست ازادش بازویم رو گرفت و گفت: -بهتره اخمات رو باز کنی. دوست ندارم مامان و سایت همسریابی توران رو ناراحت کنم. با نفرت به او نگاه کردم و دسته گل رو از او گرفتم و به راه افتادم. احمق. ..
سایت همسریابی تبیان هر دو جلوی در انتظارم رو میکشیدند
مامان و سایت همسریابی تبیان هر دو جلوی در انتظارم رو میکشیدند. با دیدنشون بعد از دو روز انگار که سالها بود ندیده بودمشون لبخند زنان به سمتشون رفتم. بهار سایت همسریابی هلو رو برای در اغوش کشیدنم باز کرد که دسته گل رو به او دادم و با شیطنت خودم رو در اغوش مامان انداختم که هر دو به خنده افتادند. مامان رو میبوسیدم که صدای احوالپرسی بهار و با سایت همسریابی آغاز نو شنیدم. بی اعتنا به او رو به مامان گفتم: -مامانی جونم خیلی دلم برات تنگ شده بود. مامان بوسیدتم و گفت: -چرا زحمت کشیدی عزیزم؟ خودتون گلید. پاییز جون مادر بیا اینور سایت همسریانی رو ببینم. و من رو با دستش به نرمی کنار زد. با اینکه حرصم گرفته بود اما به روی خودم نیاوردم. ناسالمتی او همسرم بود. چرا اینطوری میکردم؟
سایت همسریابی شیدایی با خنده نگاهم میکرد که چشمکی به او زدم و پرسیدم: -از کامیار چه خبر؟ نگاهی به ساعت مچیش انداخت و با همان لبخند اشنا و دوست داشتنی گفت: -االن دیگه پیداش میشه. بیسا تو ببینم که دلم برات یه زره شده. دست در دست هم وارد سالن شدیم و مامان و سایت همسریابی هلو هم پشت سر ما رد حالی که خوش و بش میکردند وارد شدند. سایت همسریابی پیوند دستم رو فشرد و با خنده پرسید: -ببینم عروس خانم زندگی متاهلی چطوره؟ بی اختیار از دهانم پرید و گفتم: -مردشورش رو ببرن. ... چشمان سایت همسریابی شیدایی از شدت تعجب گرد شد و نگاهم کرد. وقتی فهمیدم چه گندی زدم لبم رو به دندان گرفتم و با خنده گفتم: -شوخی کردم. خیلی خوبه سایت همسریابی تبیان. .. و او خندید در حالی که در نگاهش چیز دیگری میخواندم. چیزی مثل شک، دو دلی. .. کنار او روی سایت همسریابی هلو نشستم و همانجا شالم رو از روی سرم برداشتم. سایت همسریابی شیدایی به کنارم امد و پهلویم نشست. با دیدن مامان که تمام حواسش به من بود