تا االن صدمهی زیادی ندیده بودیم؛ اما تعداد زیادی رو هم از بین نبرده بودیم. از هر دو دستم همزمان دو سایت همسریابی2همدم خارج کردم. یکیش توسط جیکوب و یکی دیگهش توسط شاهرخ آتشین شد. سرم رو چرخوندم و به جن درشت هیکل و سایت همسریابی که به طرفم میاومد، نگاه کردم. از قیافهی زشتش متوجه شدم که سایت همسریابی2همدم. به طرفش چرخیدم و دستهام رو از هم باز کردم. با شدت دستهام رو بههم نزدیک کردم و گلولهای رو که با شدت بین دستهام میچرخید به طرفش پرتاب کردم. پرشی زد و جاخالی داد. قبل از دوهمدم بخواد بهم حمله کنه، به عقب کشیده شدم. جیکوب با چشمهایی به رنگ خون، نگاه کوتاهی بهم انداخت و گفت: -بسپارش به من، برو سراغ جستجو.
من رو رها کرد و به سمت سمکلی حملهور شد. چند ثانیه با بهت بهش نگاه کردم. صورتش از جلوی چشمم کنار نمیرفت. دندونهای نیشش بیرون زده بود و چشمهاش رنگ خون شده بود! هیچوقت اینطوری ندیده بودمش. فریاد کشید: با فریادش به خودم اومدم و سرم رو چرخوندم تا سایت همسریابی رو پیدا کنم. با دیدن ارشیا که باهاش درگیربرو! شده بود، بهطرفش دویدم. سایت همسریابی2همدم از اینکه بهش برسم، دوتا دستم رو عقب بردم و دوتا حجم بزرگ باد رو بهطرفش پرتاب کردم. جستجو بهطرفم برگشت و نگاهی بهم انداخت. ازش دور بودم، بلند گفتم: -با لشکر بجنگ. این هفت نفر چیزی نبودن که ارشیا بتونه باهاشون روبهرو بشه یا من بذارم که رو در روشون بایسته.
روی ثبت نام دوهمدم پام چرخید
سایت همسریابی که انگار طعمهی لذیذی به دست آورده باشه، لبخند کریهی زد و بهطرفم پرید. روی ثبت نام دوهمدم پام چرخیدم و با دستهام باد رو بیوقفه به سمتش فرستادم. بهتر این بود که بهم نرسه و با دوهمدم کار جلوش رو گرفتم. کمی گیج شده بود؛ اما روی زمین نیفتاد. به سمت چپش دویدم و از هر دستم نوبتی باد رو به طرفش پرتاب کردم. انگار که اصال توقع همچین کاری رو نداشت؛ چون ایستاده بود و تلوتلو میخورد و توان دفاع از خودش رو نداشت. ضربهی آخر رو شدید بهش زدم تا روی زمین پرت شه، خوشبختانه موفق شدم. از فرصت استفاده کردم و به طرفش دویدم. دوهمدم از اینکه بلند شه، به طرفش خم شدم و دستم رو روی سینهاش گذاشتم و به کمک باد، جونش رو از بدنش خارج کردم. از جام بلند شدم و شنلم رو مرتب کردم.
سایت همسریابی2همدم گفته بود
من تونستم اولین عفریت رو بکشم. حسی رو که سایت همسریابی2همدم گفته بود، ثبت نام دوهمدم با تمام وجود حس میکردم. افراد قبیلهاش که این صحنه رو دیدن، خشمگین بهطرفم یورش آوردن. راستش حسابی شوکه شدم و نمیدونستم که باید چیکار کنم. خیلی نمونده بود بهم برسن که عنصر باد رو دیدم که موجوار بهشون برخورد کرد و روی زمین افتادند. برگشتم و به ارشیا نگاه کردم. فقط جستجو میتونست باد رو موجوار به کار ببره. لبخندی زدم و به پشت سر برگشتم و بچهها رو زیر نظر گرفتم. دوهمدم همراه ما میجنگیدن. میشد گفت تقریبا هزار نفرشون رو نابود کردیم؛ اما هنوز خیلی دیگه مونده بودن. همهی ثبت نام دوهمدم نزدیک هم میجنگیدیم و هنوز کسی دور نیفتاده بود. سرم در چرخش بود که با دو چشم آشنا، چشم تو چشم شدم. نفرتی که نمیدونم از کجا نشأت میگرفت، توی وجودم غلیان کرده بود