آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم چقدر در نظرم شعرش پر مفهوم و زیبا بود. نگاهم رو از تخته کالس گرفتم و به کسانی که به عنوان شاگرد پشت صندلی ها نشسته بودند چشم دوختم. از هر رده سنی ادم در سایت همسریابی n ilng حضور داشت از دختر و پسر 6 گرفته تا پیرمرد و پیرزنی که به نظرم شصت ساله امدند. اونقدر از این متقاضی و مشتاقی که در رابطه با کالس با هم صحبت میکردند خوشم امده بود که هنوز سر پا ایستاده بودم و سایت همسریابی n ilng میکردم. با ورد فردی که لباسی معمولی به تن داشت و کیف سامسونتی حمل میکرد نگاهش کردم. به محض ورودش همه به احترام از جابرخاستند و من با تعجب پیش خودم فکر کردم که چطور این مرد جوان میتواند استاد باشد.
وقتی همه را دعوت به نشستن کرد سخنش رو با صدایی گرم و بلند شروع کرد. اونقدر در سایت همسریابی n ilng فرو رفته بودم که هرکاری رو اونها میکردند من هم بدون اینکه اطالعاتی از کارشون داشته باشم انجام میدادم. زمانی که استادشان با همان صدای گرمش زمزمه میکرد که بچه ها یک ارتباط بگیریم من هم مثل بقیه در سکوت سایت همسریابی nilnge رو میبستم و در خیالم به این عملم که درست مانند احمق ها بود میخندیدم. واقعاً من چی کار میکردم؟ در همین اثنا بود که صدای فریاد زنی توجه ام رو جلب کرد. بی اختیار چشم باز کردم و به ان قسمت که صدا روشنیدم نگاه کردم. زنی با حدود سی سال سن فریادهای جگر سایت همسریابی n ilng میکشید که برای لحظه ای چندشم شد.
سایت همسریابی nilnge رو برگردوندم
دیدم هیچ کس حتی نگاهش هم نمیکند سایت همسریابی nilnge رو برگردوندم و دوباره چشمانم رو بستم که باز هم فریاد زد و این بار با صدایی قریب به ناله گفت که سوختم. بسه تمومش کن. دیگه نتونستم بیشتر از این بر کنجکاوی ام تسلط پیدا کنم چشمام رو باز کردم و به اون نگاه کردم. بهار هم او رو نگاه میکرد. استاد سایت همسریابی n ilng سرش ایستاده بود و مردی که در نزدیکی زن نشسته بود و به گمانم شوهرش بود دستش رو روی سر زنش گذاشته بود. از بهار با صدای اهسته ای پرسیدم: -چرا جیغ میزنه؟ سایت همسریابی nilnga بیتوجه به من گفت: -فکر میکنم کالبد ذهنی باشه. با اینکه چیزی از جوابش سر در نیاوردم دوباره سر برگردوندم و چشمانم رو بستم و از امال سوالهایی که به ذهنم فشار وارد کرده بود سایت همسریابی nilngo گرفتم که باز دوباره صدای فریاد زن بلند تر از پیش شد. با کالفگی نگاهش کردم که صدای استاد رو شنیدم که گفت: -حرف بزن. اسمت چیه؟
اما صدای سایت همسریابی n ilng زن باز هم بلند شد. تعجب کردم چرا اسمش رو میپرسید؟ چرا اون ناله میکرد؟ سایت همسریابی n ilng گفت سوختم؟ چرا ؟ چرا؟ چرا؟ -ببین من میخوام کمکت کنم. فکر کنم باید بنفشه باشی درسته؟ از هم صدای فریاد زن بلند شد و در همون حال مثل مار زخمی به دور خودش میپیچید اونقدر وحشت کرده بودم که حد و حساب نداشت سایت همسریابی n ilng دستم رو گرفت و گفت: -نترس کالبد ذهنیه. اینبار کالفه گفتم: -کالبد ذهنی دیگه چیه؟ سرش رو تکون داد و گفت: -دختر مگه تو الزایمر داری؟
سایت همسریابی nilnga میمونند
من که قبالً بهت گفتم اونهایی که مرگ خودشون رو قبول ندارن در این سایت همسریابی nilnga میمونند و ذهن افرادی که دریچه منفیشون به علت های مختلفی مثل ناراحتی غصه بازه رو تسخیر میکنند. به این ها میگن کالبد ذهنی. فردی که جسمش مرده و االن ذهنش ذهن کس دیگری رو تسخیر کرده... با سایت همسریابی nilngo حرفهایی که قبالً زده بود با اشتیاق پرسیدم: -خوب چرا داره داد میزنه؟ با دستش به زنی که فریاد میزد اشاره کرد و گفت: -این خانم اسمش هانیه است و اونی که استاد بنفشه صداش کرد خواهر شوهر همین هانیه خانم که سالها پیش بر اثر سرطان فت کرده اما از اونجایی که ذهنش به تعالی نرسیده بوده و هانیه خانم در موقع مرگ ناراحت بوده اون رو تسخیر کرده. سایت همسریابی nilngo چند جلسه پیش وقتی به صدا در اومده بود میگفت که اصالً از هانیه خوشم نمی اومد اما چون سایت همسریابی nilnga همین مرده که میشه شوهر هانیه خیلی به خاطر نبودنش ناراحت بوده اومده ذهن زنش رو تسخیر کرده که همیشه کنارشون باشه... با تعجب و خنده گفتم: -نگاه تر و به خواهر شوهرها اون سایت همسریابی nilngo هم دست از سر این سایت همسریابی n ilng بدبخت برنمیدارن بهار هم مثل من خندید