ماست رو از سایت همسریابی 2همدلاید یخچال برداشتم و خودم رو مشغول درستکردن سس نشون دادم تا شاید از زیر نگاه سایت همسریابی 2همدل دربیام. نفسم رو با حرص فوت کردم و با خودم گفتم: بعد از چیدن میز، پسرها رو صدا زدیم و همگی پشت میز بزرگ دوازدهنفره نشستیم. کنارم ندا نشستهدر هر صورت سایت همسریابی 2همدل و ابدا برام مهم نیست. بود. میگن از هرچی بدت میاد به سرت میاد حکایت منه! دقیقا روبهروی من و سایت همسریابی 2همدلا، ایمان و نریمان نشسته بودن و چیزی که آزارم میداد، سایت همسریابی 2همدلاید بود که دوشبهدوش ایمان نشسته بود. نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم اصال نگاهشون نکنم. آره من اصال برام مهم نیست. دستم از زیر میز فشرده شد.
به سایت همسریابی 2همدلا نگاه کردم.
به سایت همسریابی 2همدلا نگاه کردم. آروم پلک زد. لبخند مطمئنی بهش زدم و دستم رو بهطرف ساالد دراز کردم. اگه بتونم فقط همین رو کوفت میکنم. دستم لرزید. سایت همسریابی 2همدله متوجه درازشدن دست سایت همسریابی 2همدل همراه با دست خودم نشدم. سریع دستم و عقب کشیدم و سوالی بهش خیره شدم. دلیلی نداشت دستهامون برخورد کنه! عذرخواهی آرومی کرد که فقط خودش شنید و من مطمئنم از قصد این کار رو کرد! آب دهنم و قورت دادم و خواستم دوباره دستم رو دراز کنم که دست سایت همسریابی 2همدلا روی دستم قرار گرفت. گیج نگاهش کردم. ساالد رو برداشت و توی بشقابم ریخت. با عشق ازش تشکر کردم و برای بار هزارم، از واسه داشتن همچین نعمتی تشکر کردم.
داشتن همچین دوستی واقعا یک نعمته. به زور همون مقدار ساالد رو خوردم و از جام بلند شدم. به طرف هال رفتم و روی مبل راحتی لم دادم. یه چیزی مثل خوره مغزم رو میخوره، معنی نگاه ایمان چی بود؟ سایت همسریابی 2همدلا شروع ماموریت« بعد از شام همه باال جمع شدیم. دو به دو پای لپتاپ نشوندمشون و بهشون یه کار سپردم. بهشون هم تذکر دادم و گفتم حتی اگه همین سایت همسریابی 2همدله الزم به تحقیق حضوری باشه، باید برن. بعد از چککردن کارشون و مطمئنشدن ازشون، لپتاپم رو برداشتم و پشت میز بزرگ وسط سالن نشستم. لپتاپ رو روشن کردم و وارد ایمیلهام شدم.
سایت همسریابی 2همدلاید نوشت
برای سایت همسریابی 2همدلاید نوشتم: -خیلی خب، تو بردی! بگو کِی و کجا بیام؟ در کمال تعجب پنج دقیقه نشد که جواب داد. -چهار شنبه ساعت، ۹ پنج کیلومتری سایت همسریابی 2همدل. همونجایی که تصادف کردی. توی رستورانِ کنار جاده میبینمت. انتظار نداشتم انقدر زود بخواد جوابم رو بده. پای لپتاپ خوابیده بود؟ اجبارا سایت همسریابی 2همدله رو صدا زدم و گفتم: سرش رو تکون داد و به طبقه پایین رفت. سرم رو بین دستهام گرفتم و چشمهام رو بستم. این همهزیلوس رو احتیاج دارم؛ فورا بیارش. حقیقت تلخ که یهویی وارد سیستم مغزم شد، زیادی برام سنگین بود. چهجوری یادم بره؟ چشمهام رو ماساژ دادم و سرم رو بلند کردم. با ایمان که روبهروم نشسته بود، چشم تو چشم شدم. از باالی سایت همسریابی 2همدلاید لپتاپش به من خیره شده بود. چه حرفی توی این چشمهاست که من نمیفهمم؟ اخم ریزی کردم و گفتم: سرش رو تکون داد و چشم از من گرفت. هلیا از پایین صدام کرد. بلند شدم و از پلهها پایین رفتم. سایت همسریابی 2همدله کارت رو انجام میدی انشاءاهلل؟ باالی پلهها زیلوس رو دیدم که منتظر نشسته بود. آروم سالم کرد، جوابش رو دادم. روی مبل نشستم و گفتم: -الوعده وفا! گفت: -بگو چیکار باید بکنم. دستهام رو به هم گره زدم و گفتم: