باشهای گفت و رفت تا حاضر بشه. جلوی آینه داشتم موهام رو مرتب میکردم که چشمم خورد به یه دختری که بینهایت شبیه فرشته ها شده بود. سایت همسریابی ۲همدمراز من توی این لباس کرمی واقعا معصوم شده بود. چهقدر این رنگها بهش میاومدن! -کجایی آقاهه؟! -همینجا؛ پیش یه فرشتهی دوست داشتنی! -بریم؟! -بریم عزیزم. *** -سایت همسریابی ۲همدم ببین این لباسه چهقدر خوشگله! نگاهی به لباس انداخت و چشماش برق زد. -عالیه! -بریم تو پُروش کن. باشهای گفت و با هم وارد مغازه شدیم. با کلی اصرار راضیش کردم بیایم سایت همسریابی ۲همدمر تا براش خرید کنم. لباس رو از فروشنده گرفت و رفت. چند لحظه بعد چند تقه به اتاقک زدم و گفتم: -خانومم در رو باز میکنی؟
در و بازکرد و ازچیزی که دیدم بینهایت تعجب کردم، چهقدر لباسه بهش میاومد چرخی زد و گفت: -چهطوره؟! -سایت همسریابی توران! همین رو میخریم، عوض کن بیا. -باشه. در رو بستم و پول لباس رو حساب کردم. کلی گشتیم تا سِت لباس یاسمنی رنگی که خریده بودیم رو پیدا کنیم.
سایت همسریابی ۲همدمراز کت و شلوار مشکی
بعد از خرید کیف و کفش رفتیم رستوران تا ناهار بخوریم. سایت همسریابی ۲همدمراز کت و شلوار مشکی رنگم رو با پیرهن سفید براقم از داخل کاور درآوردم و روی تخت گذاشتم.
سمت حموم رفتم تا دوش بگیرم. بعد ده دقیقهای از حموم بیرون اومدم و موهام رو با سشوار خشک کردم و حالت دادم. پیرهنم رو پوشیدم و پاپیون یاسی رنگی که به پیشنهاد سایت همسریابی ۲همدم خریده بودم رو بستم. بعد پوشیدن کت و شلوارم با ادکلن محبوبم دوش مختصری گرفتم و با برداشتن گوشیم از اتاق خارج شدم. مدتی تو سالن منتظر موندم که صدای پاشنه کفشهای سایت همسریابی ۲همدمراز نشون از اومدنش داد. سرم رو برگردوندم و به چهرهی فوق العاده خوشگلش چشم دوختم، بینظیر شده بود! -چهقدر زیبا شدی نفسم! -بودم. -بله برمنکرش لعنت؛ ولی االن زیباتر شدی؛ مثل سایت همسریابی توران! خندیدم و لپش رو کشیدمتو هم مثل شاهزادهها شدی آقاهه! -سایت همسریابی ۲همدمر لپم رو ول کن. از جا کندیش!
باشه عزیزم ببخشید، بریم. دستم رو گرفت و با هم سوار ماشین شدیم. به سمت آدرسی که مظفری داده بود روندم. بعد از نیم ساعتی رسیدیم و ماشین رو کنار ماشینهای دیگه پارک کردم. *** سایت همسریابی ۲همدم -چه حیاط خوشگلی دارن! -سایت همسریابی ۲همدمراز عزیزم. خونهی ما از اینجا هم خوشگلتر میشه. لبخندی زدم و گفتم:با هم وارد خونه شدیم. خدمتکاری سمتمون اومد و ما رو به سمت اتاقی راهنمایی کرد تا لباسمون رو عوض کنیم. مانتوم رو درآوردم و دست خدمتکار دادم. برگشتم بریم پیش مهمونها که متوجه نگاه پر از ذوق سایت همسریابی ۲همدمر شدم.
سایت همسریابی توران! لبخند خجلوی زدم
یه جور خاصی نگاهم میکرد، جوری که داشتم از شرم آب میشدم. -به انتخابم افتخار میکنم، بینظیری سایت همسریابی توران! لبخند خجلوی زدم و دستم رو بین دستاش قفل کردم. نگاهی به دستامون انداخت و با لبخند به سمت داخل سالن حرکت کرد. مهمونی خیلی شلوغی بود. همه نگاهها سمت من برگشته بود و این بیشترمعذبم میکرد. دستای آرشام رو محکم فشردم که برگشت و نگاهی بهم انداخت. -چرا استرس داری سایت همسریابی ۲همدم -بریم یه جا بشینیم؟ -باشه عزیزم. سمت میزی رفتیم که خلوتترین گوشه سالن قرارداشت. ریز خندیدم، سایت همسریابی توران غیرتی شده! صندلی رو عقب کشید و روش نشستم. سایت همسریابی ۲همدمر پیشم نشست و باز دستام رو توی دستش گرفت. با لذت داشتم به زوجهایی نگاه میکردم که توی آغوش هم با عشق میرقصیدن که یهو آرشام دستم رو گرفت