-اما سوال اصلی همسریابی کرمان که چرا بهاره لباس رو پوشیده؟ مگه نمیدونی که اون فقط منبع اطالعاتی بوده و هیچ نوع مهارت دفاعی نداره؟ نگاه از بهاره گرفتم و گفتم: -چرا میدونم. نه میتونم اینجا همسریابی کرمان واتساپ کنم و نه میتونم تنها راهیش کنم که بره. با جادو هم کارم پیش نمیره؛ پس یه کاری توی سرمه که اگه عملی بشه، میشه با خودمون ببریمش. بیتوجه به بحث قبل پرسید: -قضیهی اون همسریابی کرمان چی بود؟ پاهام رو توی شکمم جمع کردم و گفتم: -زن طیکل بود. همونی که نریمان گفت دنبالمه. نفس عمیقی کشید و چیزی نگفت. به ساعت مچیم که ساعت 66 ظهر رو نشون میداد نگاه کردم. آئیل لپتاپش رو بست و گفت: -من گشنمه! نهار رو چیکار کنیم؟ از گوشه چشم نگاهش کردم. ندا حرصی گفت: -یعنی یه وعده رو نمیتونی به اون شکم استراحت بدی؟ همسریابی کرمان در جوابش گفت: -آخرین غذای زمینی رو قبل از رفتن به آسمون نخوریم؟
همسریابی کرمان واتساپ با لبهای آویزون جواب داد
یعنی چی غذای آخر؟ به خاطر حالت تهاجمیم همه ساکت شدن. همسریابی کرمان واتساپ با لبهای آویزون جواب داد: -خب معلوم نیست که چه اتفاقی بیفته! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -چرا عزیزم، معلومه که چه اتفاقی میافته. همهمون بعد از شکست دادن عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت زرند، استان کرمان مثل آدم برمیگردیم به زندگیه عادیمون! اُکی؟ لبش رو گزید و سر تکون داد. جیکوب گفت: نگاهش کردم. از جاش بلند شد و بهطرف در رفت. با دو انگشت چشمهام رو محکم فشار دادم. صدای درمن میرم شهر غذا میارم. نشون از رفتنش بود.
همسریابی کرمان واتساپ جو سنگین رو دوست نداشتم.
همسریابی کرمان واتساپ جو سنگین رو دوست نداشتم. داشتم اذیت میشدم. این سنگینی نشون از استرس شدید همهمون بود. سرم رو اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت کرمان بردم و به بهاره نگاه کردم که متعجب و ناراحت به لپتاپ خیره بود. صورتش طوری بود که هرلحظه امکان داشت گریهاش بگیره. همسریابی کرمان دوید طرفش و کنارش نشست. اشکان نگران پرسید: -چی شده؟ توی جام نیمخیز شدم و منتظر جوابش شدم. ارشیا هم دست کمی از همسریابی کرمان واتساپ نداشت. نزدیک بود قلبم بایسته از اون خبری که اونقدر وحشتناکه، که اون دوتا رو به این روز انداخته. بهاره با بغض گفت: -یه اتفاق بد افتاده... اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت کرمان عصبی و عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت زرند، استان کرمان گفت: -حرف بزنید دیگه! با اخم به بهاره خیره بودم و حتی یه کلمه هم از دهانم خارج نمیشد. نگاهم کرد و با چشمهای لبالب پر گفت:
فهمیدم چهطور آسمون رو میخوان بشکافن... سرم رو به معنی ادامه بده تکون دادم. لبش رو گزید و با صدای لرزون گفت: -باید یه انسان رو قربونی کنن... گنگ بهش خیره شدم. ادامه داد: -یه انسان پیششونه. فرامرز داد کشید: -کی؟ کیه اون؟ اشکش چکید و گفت: -اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت کرمان. مبهوت به لبهاش خیره شده بودم. -توی وضع بدیه. عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت زرند، استان کرمان سرم رو محکم بین دستهام میفشردم. اصال فکرش رو هم نمیکردم که نقشهی نارسوس این باشه وگرنه نمیگذاشتم که برگرده. نارسوس عوضی اونقدر پَسته که براش مهم نیست با کسی عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت زرند، استان کرمان گذاشته یا نه. بعد از شنیدن خبر از زبون بهاره، جو کلبه از قبل هم بدتر شد. تا اون موقع همه ساکت بودن و هرکی توی اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت کرمان خودش بود؛ اما بعد از اون خبر از هر سر یه صدایی درمیومد. جالب این که همه با هم حرف میزدن و نمیگذاشتن که فکر کنم باید چیکار کنم.