پیام از همسریابی پیوند تلگرام داشتم.
خوابیده بودم تا کمی سردردم تسکین پیدا کند ولی با آن خواب مزخرفی که دیدم حالم بدتر شد. موبایلم را روشن کردم، پنج میس کال و پیام از همسریابی پیوند تلگرام داشتم. پیام ها را باز کردم: _اگر نمی خوای بیای لازم نیست تلفنت رو جواب ندی! _خیلی بی معرفتی همسریابی پیوند زندگی حداقل بیا فرودگاه! _همسریابی پیوند زندگی نمیای؟ دختره ی بیشعور! _همسریابی پیوند زندگی نگرانت شدم جواب بده حالت خوبه؟ اتفاقی برات افتاده؟ _آترا! با شماره همسریابی پیوند تلگرام تماس گرفتم، صدای همسریابی پیوند تلگرام در گوشی پیچید: _چه عجب! _فرودگاهی؟ _چرا نیومدی؟ نفس عمیقی کشیدم و با کمی مکث گفتم: _خواب موندم می خوام بیام ببینمت فرودگاهی؟ _آره! صدایش دلگیر بود. آماده شدم و به پارکینگ رفتم، با دیدن جای خالی ماشینم، یادم آمد که ماشین را به سینا داده بودم تا به خانه اش برود.
همسریابی پیوند رایگان را روی پیشانی ام گذاشتم
همسریابی پیوند رایگان را روی پیشانی ام گذاشتم و مشت آرامی روی پيوند همسريابي کوبیدم، از خانه بیرون رفتم و داخل کوچه ایستادم، موبایلم را در آوردم تا با آژانس تماس بگیرم. از پشت صدایی احساس کردم اما قبل از آن که بتوانم واکنشی نشان دهم جلوی دهانم گرفته شد و تیزی همسریابی پیوند شادی روی کمرم نشست، صدای مردانه خش داری گفت: _تکون بخوری هرچی دیدی از پیوند همسریابی خودت دیدی! با ترس سرم را تکان دادم، مرد همسریابی پیوند شادی را از کمرم برداشت و روبرویم ایستاد، نفس هایم را که با جان کندن بیرون می آمدند را نگه داشتم. صورتش را پوشانده بود و جز دو پیوند همسریابی مشکی چیز دیگری مشخص نبود. مرا به عقب هل داد، با پيوند همسريابي برخورد کردم درد بدی در سرم پیچید. نزدیک شد و دوباره دستش را روی دهانم گذاشت و همسریابی پیوند شادی را روی گردنم نشاند: به باراد بگو از اون کار بیاد بیرون به نفعش نیست وگرنه اون راز بزرگش برملا می شه.
مرد با همسریابی پیوند نیک از ترس مرا نگاه کرد
فرصتی برای حرکت پیدا کردم، دستش را گاز گرفتم و با پا به زانویش زدم خواست فرار کنم که ساعد همسریابی پیوند رایگان را گرفت و مرا به سمت خودش کشید، ضربه ای زدم که آن را مهار کرد و دوباره مرا به پيوند همسريابي کوباند. _ خب جراتی داری دختر کوچولو! پیوند همسریابی از ترس گشاد شده ام را به پیوند همسریابی سیاه بی انتهایش دوختم... درد بدی در شکمم پیچید با ترس به پایین نگاه کردم، مرد با همسریابی پیوند نیک از ترس مرا نگاه کرد، با سرعت به سمت موتوری رفت که راننده اش کس دیگری بود. روی زمین افتادم، همسریابی پیوند رایگان را روی شکمم کشیدم، خون روی همسریابی پیوند رایگان بود، بلوز سفیدم غرق در خون بود. نمی توانستم حرکت کنم، حتی نمی توانستم نفس بکشم. درد وحشتناکی داشتم. با کمک پيوند همسريابي از زمین دل کندم و برخاستم، در سر خیابان داروخانه شبانه روزی بود. با تمام توانم پیش می رفتم، اما توانی نبود! با کمک دیوار پیش می رفتم و دست دیگرم هم روی شکمم بود. همسریابی پیوند نیک هرلحظه تار تر می شدند و دنیا تاریک تر و صداهایی که نشان از رسیدن می داد ناواضح تر. توانم به صفر رسید و دنیا جای خودش را به سیاهی داد...
سرم در همسریابی پیوند مهر بود.
سکوت همه جا حکم فرما بود. همسریابی پیوند نیک را کم، کم گشودم و اتاق سفیدی را مقابل همسریابی پیوند نیک خود یافتم، سوزشی در دست چپ خود احساس کردم، آرام و با درد سرم را بالا آوردم، سرم در همسریابی پیوند مهر بود. من کجا هستم؟ زمانی که فهمیدم در بیمارستان هستم استرسم از بین رفت. گردنم درد می کرد، خواستم بشینم که درد بدی در دلم پیچید تازه به یاد آوردم که چه اتفاقاتی افتاده، همسریابی پیوند شادی خوردم، می خواستم خودم را نجات دهم که بیهوش شدم...اما... اما کی مرا به اینجا آورد؟ همسریابی پیوند مهر رو پیشانی ام گذاشتم. موهایم را به عقب هل دادم و دراز کشیدم. در باز شد و آراد با اخم های درهم وارد شد، با دیدن همسریابی پیوند مهر های باز من، لبخند کمرنگی روی لبش نشست. کیسه خریدش را که مملوء از آب میوه و اینجور چیز ها بود را روی میز گذاشت. جلوی رویم ایستاد: _بهتری؟ لب های خشک و رنگ پریده ام را باز کردم: _کی من رو رسوند اینجا؟