تو که خودت میدونی چرا, پس برای چی میپرسی ؟ ا. ..سایت همسریابی و ازدواج موقت. من که همیشه توی مهمونیها همینها رو میپوشم. .تو رو کاری نکن بعد ثابت بشه حق با نیکو بوده مگه نیکو چی گفته؟ سایت همسریابی ازدواج موقت هلو اینکه از تعصبهای بی جای تو شوهر کرده سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو اخمهاش رو تو هم کرد و گفت: تعصب نه و غیرت.
متاسفانه شما خانومها اینها رو باه اشتباه میگیرد. حالا سایت همسریابی ازدواج موقت چی ؟ بعد رو به من کرد و گفت: ببین حالا ما دو تا یه چیزی پ سندیدی با مخالفت سایت همسریابی نازیار ازدواج موقت رو برو شدی. آروم گفت: من کی پسندیدم! عصبانی بلند گفت: آره راست میگی. تو که فکر کنم اصلا با چادر نماز بیایی. بعد هم با قدمهای تند انجا رو ترک کرد. از این حرف سایت همسریابی و ازدواج موقت خندم رفت. چش از ویترین رفت و خواست به دنبال سایت همسریابی ازدواج موقت شیدایی برم که چشم تو چشم سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو شدم که یه لبخند گوشه لبش جا خوش کرده بود. اخمهام رو تو هم کردم و به دنبال سایت همسریابی ازدواج موقت رفت این نیکو کیه ؟
به تو چه سایت همسریابی نازیار ازدواج موقت
...نکنه امیر. ....اه، به تو چه سایت همسریابی نازیار ازدواج موقت. میخواد هرکی باشه مگه فضولی تو. ... یه خورده که رفت به خودم گفت: یادم با شه حتما از سایت همسریابی ازدواج موقت شیدایی بخر س. ..نه برای اینکه اعصاب رو به ریخته باشه ها، نه. اصلا برام مه نیست، فقط و فقط از روی کنجکاوی. ....... بلاخره سایت همسریابی و ازدواج موقت یهط پیراهن ساده خرید و من یه قواره چادری برای مادرم. اما برای خودم هیچی نپسندیدم. امیر هم که نم یدون چی برای مادر بزر ش و مادرش خرید. داشتی به طرف ماشین امیر میرفتی که یکی صدام کرد بر گشت دیدم پروانه و صدف از بچه های دانشگاه هستن. یه معذرت خواهی کردم و رفت باهاشون احوالپرسی کردم. سایت همسریابی نازیار ازدواج موقت: ببین شیطون، خبریه ؟
سایت همسریابی ازدواج موقت هلو پسره هم پسر خالشه
بعد با ابرو به سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو اشاره کرد. گفت: نه. اون دختره که دوستمه، سایت همسریابی ازدواج موقت هلو پسره هم پسر خالشه سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار که همیشه نیشش تا بنا گوشش باز بود گفت: پسر خاله اونه، با تو چه نسبتی داره ؟ یواشتر دیوونه ممکنه بشنوه. صدف یه نگاه به سایت همسریابی ازدواج موقت انداخت و گفت: عجب چیزی هم هست دستش رو کشیدم و گفت: تا آبروی من رو بیشتر از این نبردید بهتره برید پروانه خندید و گفت: خیل خوب بابا ما رفتی. اما یادت باشه خودت رو زدیم به اون راه.
سایت همسریابی ازدواج موقت شیدایی میگی تو برای خودت. طرف او مده با دختر خالش, برای روز مادر خرید کنه من هم همراهشون امدم همین همین! میزنم تو سرتون ها. صدف دست هاش رو به نشونه تسلی بالا برد و گفت: سایت همسریابی ازدواج موقت هلو خب بابا جوش نیار. فقط از من به تو نصیحت, حیفه بچه مردم از دست بره، طرف رو دریاب آروم زدم به دستش و گفت: تو نمیخواد غصه بچه مردم رو بخوری بعد هم باهاشون دست دادم و به طرف سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو و امیر رفت. روز ۵ شنبه انقدر کار سرم ریخته بود که نگو. سایت همسریابی و ازدواج موقت هم که به خاطر مهمانی امشب ساعت ۴ ذاشت رفت. در کل این یک ماه که انجا بودم اینقدر کار نکرده بودم که اونروز کردم. دیگه ساعت ۵: ۱۵ همه از شرکت زدیم بیرون. امروز هم زیاد با سایت همسریابی ازدواج موقت برخوردی نداشت برای همین یه کم اعصاب در آرامش بود. خونه که رسیدم ساعت شش شده بود انقدر که خسته بودم دل میخواست فقط بخواب. سریع رفت سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار و خودمو ربه شور کردم امدم بیرون پریدم رو تخت و ولو شدم آخیش چه حالی داره. ...