و سرم رو بیشتر توی بالش فرو کردم. ساعتها گذشت و دکتر بهم سر زد و گفت سر ظهر مرخصم. ثبت نام رایگان سایت خودش رو به بیمارستان رسونده بود و بالای سرم ایستاده بود. با دیدن من، سرش رو با تاسف تکون داد. گفتم دستت چرک میکنه؛ گوش نکردی! زیر بارون چرا وایستادی دیوونه، میخوای بمیری؟ لبخند تلخی زدم و با صدایی که ازم در نمیاومد گفتم: نترس هیچکس با این چیزها نمرده.
ثبت نام رایگان سایت همسرجون با حرص نگاهم کرد
ثبت نام رایگان سایت همسرجون با حرص نگاهم کرد و به من اشاره کرد و گفت: تو واقعا یه احمقی! خیره نگاهش کردم و آروم ل**ب زدم. سایت همسریابی همسرجون! ثبت نام رایگان سایت سمتم خم شد تا بهتر صدام رو بشنوه. اگه نرسیده بودم، آهو بچمون رو میکشت.
ثبت نام ازدواج با زنان کویتی با حیرت نگاهم کرد
- ثبت نام ازدواج با زنان کویتی با حیرت نگاهم کرد و ل**ب زد. باورم نمیشه! لبخند تلخی زدم. آهو اونقدر از من متنفره که دوست نداره بچهای از من داشته باشه! سپهر روی صندلی نشست و من پشت سر هم، چندتا سرفه کردم. ثبت نام رایگان سایت همسرجون آه تلخی کشید و گفت: باید آرومش کنی سایت همسریابی همسرجون... نه اینکه ثبت نام رایگان سایت رو از بین ببری! خندیدم. اون زبون نمیفهمه؛ فقط من رو مقصر میدونه و هر روز نیش میزنه!
- ثبت نام ازدواج با زنان کویتی چیزی نگفت و بعد اینکه مرخص شدم، سمت خونه رفتیم. وارد آسانسور شدیم و روبهروی واحد وایستاده بودم که یکی از همسایهها حالم رو جویا شد و کمی بعد، صدای پچ پچش با دخترش رو شنیدم. هیچ معلوم نیست با زنش چه مشکلی داره؛ دیروز زنش مثل ابر بهار گریه میکرد! چشمهام رو بستم و سعی کردم به اعصابم مسلط باشم. در خونه رو با کلید باز کردم و آهو رو با چشمهای سرخ مقابلم دیدم. با تعجب داشتم نگاهش میکردم و سپهر، با دیدن سایت همسریابی همسرجون سرش رو پایین انداخت و بیرون رفت و در رو بست.
- ثبت نام ازدواج با زنان کویتی سمتم گام برداشت و از بالا تا پایین براندازم کرد. و یهو سیلی محکمی زیر گوشم زد و با اشکهایی که روی صورتش میریخت، ل**ب زد. ثبت نام رایگان سایت همسرجون ازت حالم بهم میخوره عوضی، تا این ساعت کدوم گوری بودی؟! با حیرت نگاهش میکردم که دوباره با فین فین گفت: میفهمی... حالم ازت بهم میخوره، نمیگی تا این ساعت چقدر فکرهای بد اومد تو ذهنم؟ هزار تا فکر و خیال کردم؛ گفتم نکنه مر.... ثبت نام رایگان سایت همسرجون لرزید و از عصبانیت به خودش لرزید. با تمام توانم دستش رو گرفتم و توی آغوشم گرفتمش و سایت همسریابی همسرجون زمزمه کردم: منم دوست دارم! ثبت نام ازدواج با زنان کویتی گریه میکرد و من بیشتر توی بغلم فشارش میدادم. روی موهایش بو*س*ه میزدم و ثبت نام رایگان سایت فقط اشک میریخت. آهو رو از خودم جدا کردم و به صورت گریونش نگاه کردم.