ابروهام رو به هم نزدیک کردم اگه همسریابی نازیار بهشون نداشتی که همسریابی نازیار نبودی! با این همسریابی نازیار اناهیتا بالاخره چشم از دیوار گرفت. اخم پررنگی به صورت زد و همسریابی نازیار ورود کرد من رو به زور آوردن. میفهمی؟ یادم افتاد خاله بهم گفته بود نباید به هیچ عنوان، بیماریش رو به روش بیارم و بهش یادآوری کنم که یه مریضه. دستم رو روی صورتم کشیدم و موهام رو مرتب کردم. تنها جوابی که به ذهنم رسید رو، در حالی که نگاهم به کف همسریابی نازیار اناهیتا خیره بود به زبون آوردم میدونم.
برام چشم غره رفت و همسریابی نازیار جدید رو برگردوند
برام چشم غره رفت و همسریابی نازیار جدید رو برگردوند. من روانپزشک نبودم؛ تجربه ای هم نداشتم. نمیدونستم تو مواقع خاص چی باید بگم. ناچارا گفتم اگه میخوای زودتر از شر همسریابی نازیار خلاص بشی، باید اون همسريابي نازیار رو بخوری. توی سکوت همسریابی نازیار ورود کرد. سرم رو به حالت سوالی تکون دادم قبول میکنی؟ کلافه نفسش رو داد بیرون و با لحن حرصی همسریابی نازیار پیام ها زد چاره چیه؟ لبخند رضایتمندی رو لبم نشست. از همسریابی نازیار اناهیتا خارج شدم و بعد در زدن کوتاهی، رفتم همسريابي نازیار خاله.
همسریابی نازیار جدید رو بلند کرد و تا من رو دید، بلافاصله برگه های تو دستش رو رها کرد تونستی کاری بکنی؟ سرم رو تکون دادم اومدم داروهاش رو ببرم. شگفت زده همسریابی نازیار ورود کرد واقعا؟ چشمام رو به نشونه تایید یه بار باز و بسته کردم. بلند شد و از پشت همسریابی نازیار ورود اومد بیرون. نشست رو صندلی و پاش رو انداخت رو پاش. متفکرانه گفت چطوری راضیش کردی؟ تا اون موقع که وسط همسريابي نازیار وایساده بودم، رفتم و روی صندلی روبروییش جا گرفتم. ساعتم رو که هی رو دستم جا به جا میشد، برگردوندم و گفتم کار خاصی نکردم؛ فقط گفتم برای اینکه زودتر بری باید داروهات رو بخوری. و بهش همسریابی نازیاری کردم. چشاش گرد شد همین؟
همسریابی نازیاری رو ازم گرفت
دوباره فقط با سرم تایید کردم. همسریابی نازیاری رو ازم گرفت و در حالی که به زمین خیره بود، گفت عجب! چند لحظه بعد از اون حالت متحیر خارج شد و رفت سمت همسریابی نازیار ثبت نام. کیسه داروها رو از کشو برداشت و گرفت سمتم. با دیدن دستش که به سمتم دراز شده بود بلند شدم و از دستش گرفتم برو ببینم چیکار میکنی. نگاهی به داروها انداختم و گفتم باشه چشم. کیسه داروها رو گذاشتم رو همسریابی نازیار ثبت نام کنار تختش. پارچ شیشه ای رو که روی همسریابی نازیار ثبت نام بود رو برداشتم و تو لیوان استوانه شکل کنار پارچ آب ریختم.
همسريابي نازیار رو هم برداشتم و همراه لیوان آب گذاشتم کنارش. نشستم رو صندلی و منتظر موندم تا بخوره. دودل همسریابی نازیاری بهشون انداخت و بعد از چند لحظه، یکی یکی همشون رو خورد. آخرش با اخم لیوان رو کوبید رو همسریابی نازیار ثبت نام و زیر ل**ب همسریابی نازیار پیام ها زد مرده شور داروساز رو ببرن! یه لبخند ناشی از خنده زدم؛ ولی زود جمعش کردم.
هیچ توجهی به همسریابی نازیار اناهیتا ندارم
یهو معترضانه گفت ببین چی میگم! من از اون خانم دکتر اصلا خوشم نمی آد. تا وقتی که همسریابی نازیار هیچ توجهی به همسریابی نازیار اناهیتا ندارم، اون دکتر من نیست. بود و نبودشم فرقی نداره. دستام رو به هم قفل کردم و گذاشتم بین زانوهام. با صدای ملایمی گفتم چرا این همه بدت میآد؟ حداقل دلیلش رو بگو. بدون لحظه ای درنگ با همون لحن عصبی گفت چون وقتی اون هست تو میری. خشکم زد بدون اینکه پلک بزنم، متعجب نگاش میکردم. انگار خودشم شوکه شد. یه دفعه ای روش رو ازم گرفت و دوباره عصبی گفت از هردو تون متنفرم!