تمام احساسات بد به سایت همسریابی قم وجودم را پر کرده بود و من راهی برای آرام کردن اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت در قم حس ها بلد نبودم. تجربه داشتنشان را نداشتم. بار اولم بود که کسی اینهمه آزارم داده بود. حرفش برایم گران تمام شده بود. شاید به نظر حرف خیلی مهمی نمی آمد اما...! تلفن همسریابی قم حقارت میکردم. احساس میکردم با کلماتش مرا به بازی گرفته است. هجوم قطره های اشک را به چشمانم احساس کردم و تالش کردم مانع ریزششان شوم اما کارساز نبود و قطرات درشت اشک دونه دونه روی کفشهایم فرود آمدند.
سایت همسریابی شیدایی قم بدی گلویم را گرفته بود و چنگ میزد. احساس میکردم هر لحظه که میگذرد راه تنفسی ام بسته میشود و نفسم به زور سایت همسریابی قم می آید. صدای زنگ گوشیم بلند شد اما من بی توجه به آن هنوز هم سرم را میان دو دستانم گرفته و آرنجهایم را روی زانوانم گذاشته بودم. اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت در قم قطع شد و دوباره و دوباره به صدا درآمد اما دیوار صیغه قم جواب دادن نداشتم. حدس میزدم که باشد...به اندازه کافی از دستش حرصی بودم. به خاطر او بود که تلفن همسریابی قم بال به سرم آمده بود.
اگر حواسم پرت رفتارهای گیتی نمیشد، اگر اهورا نامی پیش استادم میانجی گری نمیکرد نمی ایستادم وآن حرف را بشنوم که حاال اینگونه قلبم فشرده شود و دیوار صیغه قم به هم بخورد. احساس حضور کسی در کنارم باعث شد کمی خودم را جمع کنم اما حالتم را تغییر ندادم. تلفن سایت همسریابی قم پلک هایم را محکم روی هم فشار دادم و لبهایم را بهم فشردم که اشک هایم بند آمد. تالش میکردم نفس های عمیق بکشم اما راه گلویم بسته شده بود.
سایت همسریابی شیدایی قم معذرت خواهی هام دیگه داره از دستم در میره
صدای آشنایی زیر گوشم پیچید: -سایت همسریابی شیدایی قم معذرت خواهی هام دیگه داره از دستم در میره...نمیدونم چه حکمتیه هر بار شما رو میبینم یه کاری میکنم که بعدش مجبور به عذرخواهی کردن میشم. صدایش نیشی شد بر قلبم و تحریکی شد بر اعصاب نداشته ام.
بدون اینکه حتی نگاهش کنم از جایم بلند شدم و با قدم هایی به مراتب بلند تر از قبل راهم را به سمت در خروجی سایت همسریابی قم کج کردم. باید ازش فاصله میگرفتم. نمیدانستم تا کی میتوانم خود دار باشم و احترامی که او نگه نمیداشت را برایش حفظ کنم.
اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت در قم سمج تر از آن بود
اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت در قم سمج تر از آن بود که فکرش را میکردم. پشت سرم می آمد و مدام اسمم را صدا میزد. خانم بردبار گفتن هایش داشت سوهان روحم میشد. دلم میخواست فقط خفه شود و آن صدای معمولی اش را فقط برای خودش نگه دارد. صدای زنگ گوشیم که بلند شد این بار بی معطلی برداشتم: -دیوار صیغه قم دیوونه کجایی سه ساعته دارم بهت زنگ میزنم جواب نمیدی؟دیگه داشتم میومدم داخل سایت همسریابی قم!
حوصله غر غر هایش را نداشتم بنابراین حرفش را بی جواب گذاشتم. کجایی؟ -همونجایی که پیادت کردیم...بدو بیا علف زیر پامون سبز شد. با حالت تقریبا دو خودم را به بیرون از دانشگاه رساندم و با دیدن ماشین دوست تلفن همسریابی قم سریع به سمتشان رفتم. صدای خانم بردبار گفتنش هنوز هم می آمد. نمیدانم چه اصراری داشت صدایم کند مسلما اگر کمی زحمت می کشید و دیوار صیغه قم می دویید حتما بهم می رسید اما ترجیح میداد از همان فاصله کم که با قدمهای آرامش بینمان بود نامم را صدا بزند. درست لحظه ای که میخواستم سوار ماشین شوم نگاه کوتاهی بهش انداختم که در مقابل در ورودی دانشگاه ایستاده بود. شاید نزدیک دو متر فقط فاصله داشتیم. نگاهش باز هم نافذ بود، اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت در قم عجیب تر؛ سایت همسریابی شیدایی قم داشت برای زدن اما من عصبانی تر از آن بودم که بخواهم نگاهش را برای خودم ترجمه کنم.آمدم سوار ماشین بشوم که صدای بلندش سرجایم میخکوبم کرد: -گیسو...!