و فقط ذهنم بود که درگیر بود. همسریابی طهورا لبهاش عصبی به هم میخورد و تا می اومد لب باز کنه لب فرو میبست تا اینکه نفس عمیقی کشید و شب پر ستاره نگاهش رو به چشمام ریخت و با صدایی آروم و دیونه کننده زمزمه کرد: -پاییز. .. همسریابی طهوراسبی من دوستت دارم. تمام تنم آزاد شده بود. لبهام بی اختیار بهم دوخته شده بود. حاال لبهای من هم مثل لبهای سروش می لرزید. اما باز هم نگاهمون در نگاه هم مچ شده بود. بدون اینکه هیچ کدوممون پلک بزنیم. دوست داشتم باز هم حرف بزنه. دوست داشتم باز هم بگه. چقدر شیرین بود شنیدن دوستت دارم از زبان کسی که همه زندگیت شده. همسریابی طهورا پلک هاش رو بست و من رو از دیدن دنیای سیاه پر ستاره اش محروم کرد.
همسریابی طهوران همونطور ادامه داد
بدون اینکه بخوام اخم کردم که همسریابی طهوران همونطور ادامه داد: -از وقتی برگشتم این حس رو پیدا کردم. همسریابی طهوراسبی. پاییز. از وقتی برگشتم هر جا میرم هستی. نگاهت. چشمهات. خنده هات. اخم هات. وای پاییز تو با هر حالتت دیونه ام کردی. خیلی سعی کردم فکرت رو از سرم بیرون کنم. خیلی سعی کردم طبق خواسته خانواده ام با پری ازدواج کنم. اما دریغ از دوست داشتن. هیچ حسی بهش نداشتم و ندارم. در مقابلش همه لحظه های من شده سایت همسریابی طهوران. پاییز چشم عسلی که زندگیم رو از همون لحظه اول با اون دو تا چشمهای افسونگرش گرفت. وقتی برگشتم بدون اینکه بخوام انتظار داشتم پاییز ده ساله ای رو که موقع رفتنم دیدم باز هم ببینم. اما نه این بار همسریابی طهوراسبی بود اما نه اون دختر ده ساله که موقع رفتن اشکش در اومده بود. حاال سایت همسریابی طهوران بیست ساله سرشار از غرور رو دیدم که حتی برای دیدن من از خونه کوچیکشون بیرون نیومد که هیچ از پشت پنجره هم نگاهم نکرد. اهمیتی قائل نشدم چون خیلی ها به دیدنم اومده بودند.
از بهار تو رو پرسیدم و با لبخند خاص خودش گفت که پاییز خیلی بزرگ شده همسریابی طهوران. خیلی. .. منظورش رو خیلی خوب فهمیدم. تو بزرگ شده بودی و به همه چیز پی برده بودی. همسریابی طهورا رو باز کرد و دوباره به صورتم نگاه کرد. آهی ظریف کشید و ادامه داد. -پاییز دیدیمت. زمانی که از کنجکاوی داشتم دیونه میشدم توی باغ دیدیمت داشتنی برای رفتن به دانشگاه آماده میشدی. باورم نمیشد که تو همون پاییز ده ساله باشی. وای پاییز اگر بدونی توی اون مانتو و شلوار مقنعه چقدر دوست داشتنی شده بودی. اومدم نزدیک تا باهات احوالپرسی کنم. خیلی برام جالب بودی. خیلی بزرگ شده بودی پاییز. یادته وقتی به سمتت دست دراز کردم چی کار کردی؟
تو بزرگ شدی سایت همسریابی طهوران
آه اون موقع با خودم گفتم تو همون پایز نیستی. تو بزرگ شدی سایت همسریابی طهوران. تو خانم شده بودی و بزرگ. فردای اون روز به بهانه اینکه هدایایی براتون اوردم به منزلتون اومدم که تو هدیه ام رو اونطور از پنجره به بیرون پرت کردی. پاییز به حدی ازت بدم اومده بود که دلم میخواست سرت رو از بدنت جدا کنم. اما. . اما از اون شب شدی همه زندگیم. شدی همه فکرم. شدی همه همسریابی طهوران همسریابی طهورا. پاییز من عاشقتم. نمیتونم فکرت رو از سرم بیرون کنم. همسریابی طهوراسبی میدونم که بین ما فرسنگها فاصله است. اما اگه تو بخوای من این فاصله ها رو از عرض چند ثانیه نابود میکنم. پاییز میدونم اگه با من باشی سختی هایی زیادی رو میکشی. اما باور کن من مثل کوه پشتت می ایستم و اجازه نمیدم که هیچ کسی از گل کمتر بهت بگه. پاییز بهم بگو که تو هم. .. که تو هم من رو دوست داری. ازت میخوام که بهم دروغ نگی. چون اون شب خودم دیدمت دم پمجره اتاقم توی باغ وایساده بودی. چون شب تولد پری نگاهت آشنا بود. همون نگاهی که من همیشه به تو میکردم و تو. .. همسریابی طهوران پاییز بگو که دوستم داری. بزار غمم رو باهات تقسیم کنم. پاییزدارم داغون میشم. وای پاییز اگه تو من رو نخوای من متالشی میشم. پاییز من همونم. من همون سایت همسریابی طهوران سر تا پا غرورم.