رو به همسریابی سن بالا همانطور با اخم و تخم گفت: الان بهتری گیسو کمند؟! و من نمیدونستم این رو در تعریف از موهایم بذارم یا تیکه! وقتی دید ساکتم، ادامه داد: خوشم نمیاد موهات رو برای یه ایل ادم افشون کنی سرکار خانوم، افتاد؟ و من با بهت گفتم: چی؟ که ادامه داد: امشب یه چادر سرت میکردی، سنگینتر بودی گیسو خانوم! سپس پشت به من کرد و سمت نیمکت رفت و من نمیدونستم در جواب گروه واتساپ سن بالا چی بگم. اون رسما بهم توهین کرد و گفت که یه آدم سبکم! به سمتش رفتم و از پشت پیراهنش رو کشیدم و گفتم: صبر کن ببینم، چی میگی تو؟
حق نداری بهم توهین کنی، فهمیدی؟ گروه واتساپ سن بالا با گستاخی رو به من گفت: تو که همه چی رو عمومی میکنی، من هم گفتم یه اخطاری بهت بدم که بدونی همسریابی سن بالا غیرت داره. و بعد دستش رو با اخطار به سمتم گرفت و ادامه داد: حق نداری بدون شال پیش احدی جز من بچرخی، فهمیدی؟ با چشمهایی که از فرط تعجب و عصبانیت دودو میزدند، اژین رو نگاه کردم. اینبار من بودم که انگشتم را به سمتش گرفتم و شمرده گفتم: حالم از مردهایی مثل تو به هم میخوره؛ تو کی هستی که برام امر و نهی میکنی؟ هان؟ دوستیابی اینترنتی رایگان به کدوم جرئت رفتار و پوشش من رو زیر سوال میبری؟
سایت دوستیابی بین المللی رایگان فکر میکنی
سایت دوستیابی بین المللی رایگان فکر میکنی چه پخی.... که یکباره مثل حیوان رم کرده به سمتم هجوم آورد و من از ترس، جیغ بلندی کشیدم. با جیغ من، همسریابی سن بالا سمت سایت دوستیابی بین المللی رایگان نگاهی انداخت و با چشمهایش برایم خط و نشان کشید. با رگ متورم شدش و دندانهایی که روی هم ساییده میشدن، گفت: حیف بچه اینجاست، حیف!
پوزخندی به قیافش زدم و گروه واتساپ سن بالا را از روی شونم روی زمین انداختم و همانطور که داشتم از کنارش رد میشدم، با صدای بلندی گفتم: همسریابی سن بالا از این به بعد یه تار موهام رو هم نمیبینی
دوستیابی اینترنتی رایگان باز کنی
که بعدش دهنت رو اندازهی غار دوستیابی اینترنتی رایگان باز کنی و هر چیزی که لایق خودته بار من کنی. و به سرعت قدمهایم اضافه کردم و با سرعت داشتم ازش دور میشدم که شنیدم مرکز دوست یابی درتهران را صدا زد و گفت که داریم میریم؛ ولی من از دستش انقدر کفری بودم که دستم رو برای تاکسی بلند کردم، ولی یهو چنان دردی در بازویم احساس کردم که فکر کردم تیر خوردم!
گروه واتساپ سن بالا محکم با دستش بازوم رو گرفته بود و همانطور که من رو سمت ماشینش داشت میبرد بازوم رو هم فشار میداد؛ به طوری که از درد نفسم داشت قطع میشد. من رو توی ماشین پرت کرد و بعد سوار شدن سالار، دوستیابی اینترنتی رایگان پایش رو روی پدال گاز گذاشت و ماشین با سرعت شروع به حرکت کرد؛ جوری رانندگی میکرد که از ترس داشتم پس میافتادم. به سمت عقب چرخیدم و مرکز دوست یابی درتهران رو دیدم که رنگ به چهره نداشت و از ترس صندلی ماشین رو چنگ میزد؛