نفس سر جاش اومد بر گشت. دیدم همسریابی زن یابی داره بر میگرده پیش بقیه. از فرصت ا ستفاده کردم و یه لوله برفی بزرگ در ست کردم و آروم رفت پشت سرش. یک دفعه یقه کاپشنش رو کشیدم و لوله برفی رو انداخت تو یقه اش. از خوشحالی که پیروز شدم دستام رو زدم به و گفت: بفرمایید همسریابی زنانه ها هم سه شما بیچاره دادش رفت هوا. اما همین که بر گشت نف س بند اومد. اون نیما نبود. فقط کاپ شنش مثل نیما بود. با دستخاچگی گفت: ببخشید من شما رو اشتباه رفت. پسره یه لبخند زد و گفت: عیب نداره. ..حالا چرا اینقدر هول شدی؟
شرمنده، سایت زن یابی من فکر کردم شما یکی از دوستام هستید. با پرو یی گفت: خب، با هم دوست میشمی. اونوقت من هم میشم یکی از اون دوستهات. حالت عوض شد.
کانال زن یابی رو کردم
کانال زن یابی رو کردم تو هم و از همسریابی زن یابی گرد شدم. اما یه دفعه بند پالتوم که باز شده بود رو کشید و گفت: حالا کجا ؟چقدر هم ناز داری ملوسک خانوم. به طرفش بر گشت و گفت چکار میکنی ؟
بند سایت زن یابی رو با شدت از دستش کشیدم بیرون. گفت: مثل اینکه یه چیزی هم بدهکار شدی. من که معذرت خواهی کردم همین! پس باید چکار میکردم مشگلی پیش اومده به طرف صدا بر گشت. فقط همین رو کم داشت. این دیگه از کجا پیداش شد ؟ همسریابی زنانه ها با ابروهای در هم کنارم ایستاد و منتظر جواب شد. از نگاه عصبانیش داشت سنکوپ میکردم. پسره جواب داد: نه آقا مشکلی پیش نیومده. خانواد یه, لطفا مزاحم نشید. امیر با همون حالت به کانال زن یابی نگاه کرد. با صدایی که انگار از ته چاه در میاد گفت: فقط یه سو تفاه بود، همین. ..
بعد به طرف پسر نگاه کردم و گفت: باز هم ازتون معذرت میخوام اینقدر که پرو بود حد نداشت. دستش رو به طرف دراز کرد و گفت: عیب نداره عزیزم، بری. ..
سایت زن یابی بفرما. ممنون
سایت زن یابی بفرما. ممنون از حمایتتون. همسریابی زنانه ها محکم زد زیر دستش و گفت: دستت رو بنداز عوضی. بعد هم یه دفعه یقه اش رو چسبید. من که داشت از ترس غش میکردم. هردوشون با هم لاویز شده بودن و داد و بیداد میکردن. صدای فریاد کانال زن یابی رو شنیدم. به طرف صدا بر گشت. دیدم نیما و بهمن همراه همسریابی زن یابی و علی به سمت ما میدوند. من هم بدو بدو به طرف شیوا و راحیل رفت. یه چند باری هم نزدیک بود بد جور زمین بخورم. کانال زن یابی دست و رفت و گفت: حالت خوبه ؟ راحیل گفت: رنگش خیلی بد جور پریده ؟
روی برفها نشستم. همسریابی زن یابی زیر بازوم رو رفت و گفت: بری داخل همسریابی زنانه ها برات آب قند بگیرم. گفت: حال خوبه ولی تمام وجودم میلرزید. آره، از رنگ و روت معلومه چقدر راست میگی. راحیل هم اون یکی بازوم رو رفت و کمک کرد تا از پله ها بالا برم. هنوز سر و صدا زیاد بود. پشت سرم رو نگاه کردم. چند نفری جمع شده بودن وجلوی دید رو رفته بودن. وقتی آب قند رو خوردم کمی حال جا اومد. سایت زن یابی پرسید: جریان چی بود ؟ همه اتفاقات رو تعریف کردم. راحیل سرش رو تکون داد و گفت: تو هم از شانست گیر چه آدمی افتادی!