که ساکت بود. نگاهی به صورتش که به سقف خیره شده بود انداختم. پشتم رو بهش کردم، چشمهام رو بستم و به این فکر کردم ارشیا پیش آئیل میخوابه؛ پیشِ یه دهنلق. همسریابی دوهمدل سایت نور چشمم رو میزد. اَهی گفتم و پشت به پنجره خوابیدم. لعنتی خواب از سرم پرید! بیحوصله چشمهام رو باز کردم. به ندا که با دهن باز خوابیده بود نگاه کردم. آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل شد و یه لگد بهش زدم. یه فحش همسریابی توران بیتربیتی داد و بلند شد نشست. خوابآلود گفت: -اسب شدی سر صبحی لگد میپرونی؟ خودم رو کش و قوسی دادم و گفتم: -حالم رو بههم زدی. جدیدا چقدر چندش میخوابی! همسریابی دوهمدل سایت پاش هولم داد و گفت: از باالی تخت پرت شدم پایین!
عصبانی نشستم و بهش نگاه کردم. با چشمهای گرد نگاهم کرد. با خندهگمشو! خودت چندش میخوابی. گفت: -چرا لیز خوردی فرزندم؟ خندهم گرفت. از جام بلند شدم و کمرم رو ماساژ دادم. -خیلی نکبتی! کمرم ناقص شد. آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل رو از توی صورتش کنار زد و پرسید: -همسریابی توران چنده؟ موهام رو با گیرهام جمع کردم و گفتم: شالم رو روی سرم انداختم و به طرف در رفتم. در رو باز کردم و بیرون رفتم. نگاهی به راهروی خلوت انداختم. لباسم رو مرتب کردم و از پلهها پایین رفتم. وارد آشپرخونه شدم و سالمی کلی کردم. جوابش تکوندادن کلههاشون به علت پربودن دهانشون بود. پشت صندلی نشستم و چایی که ارشیا به دستم رسوند رو شیرین کردم. نگاهی به بخارش کردم. امروز همه ویال رو ترک میکنن تا آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل بتونیم تمریناتمون رو انجام بدیم. ته دلم یه حس خوشحالی دارم؛ اما خیلی مبهمه و نمیفهمم برای چیه.
همسریابی توران آخر عاقبت ما رو به خیر کن!
همسریابی توران آخر عاقبت ما رو به خیر کن! همسریابی دوهمدل سایت دونهدونه صبحانهشون رو خوردن و از آشپرخونه بیرون رفتند. لیوانم رو روی میز گذاشتم و بلند شدم. به جیکوب که واردآشپرخونه شد، نگاه کردم. دستش رو توی جیبش فرو برد و بهم خیره شد. سرم رو به معنی چیه تکون دادم. سرش رو پایین انداخت و آروم گفت: این چه دلسوز شد یهو! پوزخندی روی لبم نشست که از چشمش دور نموند.
رود به همسریابی دوهمدل تنها باشی.
توی چشم به هم زدنمیدونم دلت نمیخواد با ایمان و ورود به همسریابی دوهمدل تنها باشی. نزدیکم ایستاد. ناخودآگاه قدمی به عقب رفتم. این غیب و ظاهرشدن یهویی این هم دردسرهها! لبخند دندوننمایی زد و گفت: -از پوزخند بدم میاد. دستی به شالم کشیدم و با مِنمِن گفتم: -ورود به همسریابی دوهمدل چیکار کنم! ؟
توی چشمهام زل زد و بعد از مکثی گفت: -آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل چی برات بیارم؟ حرصی بهش خیره شدم. من رو دست میندازی پسرهی لوسِ مسخره! تا لب باز کردم که جوابش رو بدم، صدای ایمان تویآشپرخونه پیچید: جیکوب سری تکون داد و ازآشپرخونه خارج شد. نگاهی به همسریابی توران انداختم، با چشمهای جستجوگر نگاهمهی تو اینجایی! بقیه دارن میرن. میکرد. چیه بچه پررو؟ اخم کمرنگی کردم و از کنارش رد شدم. ورود به همسریابی دوهمدل جیکوب داره پررو میشه؛ یادم باشه یه جایی حالش رو بگیرم. نگاهی به آخرین ماشین که از باغ خارج شد کردم. از پلهها پایین رفتم و کنار ندا ایستادم. نریمان همراه ارشیا در بزرگ باغ رو بستن و به طرف من و ندا که پایین پلهها ایستاده بودیم، حرکت کردند. همسریابی دوهمدل سایت »ظهور نابودگر« دست به سینه ایستاده بودیم. ایمان روبهرومون ایستاده بود. ارشیا، ندا و من ورود به همسریابی دوهمدل ایستاده بودیم. نریمان هم مثل فرماندههای نظامی جلومون راه میرفت و نگاهمون میکرد. دوباره سعی داره نشون بده