خیلی سعی کردم گریهم رو کنترل کنم و جوابش رو بدم ولی اونقدر حالم بد بود که نتونستم و موبایلم بعد از چند بار زنگ خوردن قطع شد. با حس کسی که بالای سرم وایساده چشمام رو باز کردم و همسریابی دائم در واتساپ رو بالا سرم دیدم و با سرعت بلند شدم و با ترس نگاهش کردم. همسریابی در واتساپ آروم باش! ولی من نه میتونستم آروم باشم و نه میتونستم ضربان قلبی که بخاطر ترس توی سینهم میکوبید رو آروم کنم. زبانم خشک شده بود و هر چی التماس داشتم توی چشمام ریختم.
سایت همسریابی در واتساپ کلافه بود
- سایت همسریابی در واتساپ کلافه بود و عصبی. هی دست توی موهای سرش میکشید و نفسهاش کلافه بود. ببین کانال همسریابی در واتساپ من نمیخواستم اصلا.... جیغ کشیدم: برو بیرون، گمشو بیرون! همسریابی دائم در واتساپ با جمله آخر من برافروخته شد و با انگشتش اخطارگونه رو به من گفت: ساکت شو ببین چی میگم! ولی من اشک میریختم و قصد آروم شدن نداشتم.
- با عصبانیت من رو توی آغوشش گرفت و من از ترس لرزیدم. آروم باش آهو... آهو! اژین همسریابی در واتساپ رو توی بغلم گرفته بودم و الان حرف سپهر برام داشت معنی پیدا میکرد. آهو دختر پاک و آفتاب مهتاب ندیدهای بود که این نمایش من بیشترین ضربه رو به اون میزد. کانال همسریابی در واتساپ توی بغلم اول جیغ و داد کرد و وقتی دید من توجهی بهش نمیکنم، ساکت شده و الان مثل جوجه ترسیده فقط میلرزه.
- آهو ببخش من رو، اصلا نفهمیدم چی شد! همسریابی در واتساپ با صدای گرفته گفت: قرار ما این نبود همسریابی واتساپ، این نبود. و من میدونستم چه غلطی کردم و به آهو حق میدادم. : بهتری یا ببرمت دکتر؟
- نمیخواد بهترم. سایت همسریابی در واتساپ باشهای گفت و از جایش بلند شد و بعد تعویض لباسهایش با یک لیوان برگشت: همسریابی در واتساپ بیا اینم بخور مخلوط عسل کانال همسریابی در واتساپ واست خوبه. از دستش گرفتم و چند جرعه خوردم که همسریابی واتساپ با تاکید گفت: لیوان رو خالی کن. من لیوان رو خالی کردم و دستش دادم و دوباره روی مبل دراز کشیدم.
همسریابی دائم در واتساپ هم بعد اینکه لیوان رو توی سینک گذاشت
همسریابی دائم در واتساپ هم بعد اینکه لیوان رو توی سینک گذاشت برگشت و کنار من نشست: میدونی زیادی لج بازی؟ به صورت لینک همسریابی در واتساپ نگاه کردم و گفتم: خب که چی؟ لجبازم به خودم مربوطه، تو رو سننه؟ تو هر وقت مریض میشی، زبونتم اینقدر برنده میشه، یا زبونت کانال همسریابی در واتساپ بوده و رو نمیکردی؟ همسریابی واتساپ سرم داره میترکه و تو هم داری برام قصه میگی، ولم کن دیگه. سایت همسریابی در واتساپ با حرص از جاش بلند شد و با عصبانیت گفت: من رو باش میخوام رو دیوار کی یادگاری بنویسم. با تعجب پرسیدم: منظور؟ هیچی منظوری نداشتم. و سپس از جاش بلند شد و به اتاق من رفت و درش رو بست و من هم همانجا روی مبل خوابم برد. صبح با هاله نوری که از اتاق توی چشمم میخورد چشم باز کردم و دستم رو مقابل چشمهام گرفتم. صدای قاشقی که توی استکان داشت صدا میداد