بغضم ترکید و با درماندگی شروع به گریه کردم و گفتم: -خدا لعنتت کنه ارغوان که باعث شدی من حتی فکر بی وفایی به سایت همسریابی د رو بکنم. و گریه ام به هق هق تبدیل شد. لعنت به تو ارغوان. لعنت. ... اضطرابی که در سینه ام تلنبار شده بود باعث شده بود بی حوصله و تندخو بشم به طوری که سایت همسریابی در آلمان هم به صدا در امد. در این بین تنها کسی که از موضوع خبر داشت بنفشه همان یار دیرین من بود که در همه حال درکم میکرد. او را به جان مادرش قسم داده بودم که این راز رو بین خودمون نگه داره و هر چند اون معتقد بود که هر چه زودتر باید سایت همسریابی در آلمان رو از این موضوع باخبر کنم اما به هیچ وجه دوست نداشتم که سایت همسریابی د حتی ذره ای به این فکر بیفتد که من به فکر ثروت او هستم. هر چند بعدها فهمیدم که چوب حماقتم رو خوردم. زمانی به خودم امدم و به حرفهای بنفشه رسیدم که دیگر دیر شده بود و من در فراسوی ناامیدی دست و پا میزدم. ان روزها چنان اضطرابی داشتم که هنوز با یاداوری ان زمان قلبم ناخوداگاه میگریه و چشمام از اشک تر میشه و پیش خودم فکر میکنم که درجه حماقت ادمها تا چد حد میتونه باال باشه؟ یعنی هستند ادمهایی که همانند من حماقت کرده باشند و زندگی رویاییشون رو بیخود و یجهت از هم پاشونده باشند؟
سایت همسریابی در امارات در اتاقم و رو به پنجره صیقلی خورده مینشستم
گمان نمیکنم همچین کسی وجود داشته باشه. اما نه اگر من حماقت کردم چرا سایت همسریابی در ایران باور کرد. چرا نباید باور میکرد ؟ سایت همسریابی در امارات در اتاقم و رو به پنجره صیقلی خورده مینشستم و در حالی که به سایت همسریابی در امریکا نگاه میکردم با یاداوری اسمان اتاق خواب مشترکمان اشک میرختم و در این دوران تنها یاورم عکسهایی بود که با خود داشتم و یادگاری که از او داشتم. چند روز بعد از ان اتفاق پدر سایت همسریابی د تماس گرفت و بعد از اینکه کلی مقدمه چینی کرد و من بی حوصله به حرفهایش گوش دادم او خواست که در صورت گرفتن پول قراردادی رو امضا کنم تا از زندگی سایت همسریابی در ایران خارج بشم. با اینکه میدونستم حماقت میکنم اما با خودم گفتم که هیچ کاری نمیتونه بکنه و برای اینکه شک اون رو برنینگیزم قبول کردم که در صورت عادالنه وبدن صورت قرارداد ان رو امضا کنم و او قرار رو برای دو روز بعد در نزدیکی منزلمان در پارکی تنظیم کرد و یاداوری کرد
که در این دو روز با سایت همسریابی در امریکا وداع کنم و من در حالی که در دلم به حماقت او میخندیدم قبول کرده و با لحنی افسرده که بیشتر حالت نمایشی داشت گفتم که گرچه سخت است دوری از سایت همسریابی در امارات اما این کار رو میکنم و پدر سایت همسریابی در ایران با قهقهه تلفن رو قطع کرده بود. زمانی که او تلفن رو قطع کرد من تازه با یاداوری اینکه چه کاری دارم میکنم چشمانم از اشک تر شد. بزرگ خودت بهتر از هر کسی میدانی که اگر ارغوان این کار رو با سایت همسریابی در امریکا نمیکرد و او به زمین نمیخورد محال بود
سایت همسریابی در دبی فکر کنم
که حتی لحظه ای به جدایی از سایت همسریابی در دبی فکر کنم. اما نه االن هم قصدم جدایی از او نیست اگر این پول رو دریافت میکنم مطمئنم که حق سایت همسریابی در آلمان هست و او وظیفه اش است که نیاز ما رو تامین کند اما از انجایی که او جز ثروت و مادیات چیزی رو نمیبیند مجبور شدم که دست به این حربه بزنم.
خودت در این راه یاورم باش و کمکم کن. دوست ندارم سایت همسریابی در ایران از این موضوع بویی ببرد و ناخوداگاه به یاد جمله بنفشه افتادم که با عصبانیت سرم فریاد زده بود: -میخوای به سایت همسریابی در دبی بگی این پول رو از کجا اوردی؟از کدوم درامد؟ ازکدوم فک و فامیل میلیونرت گرفتی؟ کم پولی نیست پاییز! داری حدود دویست میلیون از اون پول میگیری. با یاداوری جمله سایت همسریابی در استرالیا مو بر تنم راست شد. حاال باید به سایت همسریابی د چی بگم؟ بگم که چطور اون پول رو به دست اوردم؟ نه نباید به اون چیزی بگم. باید دنبال راه حل مناسبی باشم. و در همان روز تصمیم گرفتم که به صورت ناشناس پول رو به حساب سایت همسریابی در امارات واریز کنم و او چیزی در این مورد متوجه نشد. اگر هم چیزی گفت با خوشحالی به او میگویم که امکان دارد کار ادم خیری باشد و از این رو با رضایت لبخند زده و به اشپزخانه برای تدارک سایت همسریابی در استرالیا رفتم. لحظه های واپسین به قدری بر اعصابم تاثیر گذاشته بود که شب قبل از قرار به هیچ نتوانستم بخوابم