بابات رو ببخش همسریابی دراصفهان! با چشمهای اشکیم به مامانم و صبا نگاه میکردم. مامانم با بغض رو به من گفت: قربون برم که داره با بچه هام امتحانم میکنه! درد صبا کم بود... تو هم بهش اضافه شدی! صبا توی آغوش مامانم گریه کرد و آخر سر آروم گرفت. صبا سرش رو روی بالشت گذاشت و مامانم پتو رو، روی سرش کشید. با نگاه غمآلودش منو نگاه کرد و پرسید: دفتر همسریابی در اصفهان میخوای چیکار کنی دخترم!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: فقط میدونم که دیگه نمیشه با ادرس همسریابی در اصفهان زندگی کرد. آخه تو مطمئنی که همسریابی دراصفهان.... میون حرفش پریدم و دستم رو سمت کیفم دراز کردم. خواستم موبایل اژین رو بردارم و عکس دفتر همسریابی در اصفهان و با اون زن رو نشون مامانم بدم که دیدم موبایل نیست. چند بار توی کیفم رو گشتم ولی نبود. دستمو با حرص روی سرم کوبیدم و مرکز همسریابی در اصفهان زمزمه کردم: لعنتی! همسریابی دراصفهان با تعجب داشت نگاهم میکرد. چی شده آهو؟! مدرکی که به شما ثابت میکرد من دروغ نمیگم رو تو خونه جا گذاشتم. مامانم منو توی آغوشش کشید و موهام رو نوازش کرد. مگه ما میگیم که تو دروغ میگی، عزیزدلم! منم برم با بابات حرف بزنم، ببینم چی میشه! از روی تخت بلند شد، که صداش کردم. مامان. جانم! به بابا بگو، آهو تصمیم خودش رو گرفته، دفتر همسریابی در اصفهان اگه میخواد کمکم کنه، جلوی طلاقم رو نگیره، پشتم باشه... نه جلو روم!
مامانم چشماش رو باز و بسته کرد و همانطور که بیرون میرفت گفت: خیالت راحت باشه! و سپس بیرون رفت. لباسام رو عوض کردم و کنار صبا دراز کشیدم. به عکس روی دیوار اتاق ادرس همسریابی در اصفهان فکر میکردم
کانال همسریابی در اصفهان بود
همان دختری که عکسش هم توی موبایل کانال همسریابی در اصفهان بود. حتی اون متن خالکوبی که نمیتونستم مفهومش رو بفهمم هم اسم طناز بود که روی سینه مرکز همسریابی در اصفهان خالکوبی شده بود. چرا هیچ موقع از ادرس همسریابی در اصفهان دربارهاش نپرسیدم که نوشته های روی بازو و سینش چیه! یعنی اونقدر طناز رو دوست داره!
پس چرا بهم گفت من دلیل ضربان قلبشم، یعنی دروغ میگفت؟ به پهلو چرخیدم و دستم رو روی شکمم گذاشتم. سرنوشت دفتر همسریابی در اصفهان بچه چی میشه؟ من نمیخوامش و هیچوقت هم اجازه نمیدم به کانال همسریابی در اصفهان بیاد، باید سقطش کنم، باید.... همسریابی دراصفهان که باز کردم فضای اتاق روشن شده بود و گرمای خورشید، فضای اتاق رو گرمتر کرده بود. نگاهم به جای خالی صبا کشیده شد که سر جاش نبود. از جام بلند شدم و بعد مرتب کردن تخت بیرون رفتم.
مرکز همسریابی در اصفهان پیچیده بود
بوی غذا توی مرکز همسریابی در اصفهان پیچیده بود و ساعت روی دیوار ساعت ۱۲ رو نشون میداد. من تا این ساعت خوابیده بودم یعنی! سمت آشپزخونه رفتم که دیدم صبا در حال پاک کردن سبز یه و موسسات همسریابی در اصفهان سر اجاق گاز وایساده، سلام کردم که سرشون سمتم چرخید. ادرس همسریابی در اصفهان سمت یخچال رفت و تخم مرغی برداشت