ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل یحیی
یحیی
44 ساله از مشهد
تصویر پروفایل زهره
زهره
43 ساله از مشهد
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
43 ساله از کرج
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل هانا
هانا
27 ساله از خرم آباد
تصویر پروفایل محدثه
محدثه
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل سروناز
سروناز
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل سید مهدی
سید مهدی
37 ساله از قم
تصویر پروفایل علی
علی
36 ساله از کرج
تصویر پروفایل هنگامه❤محمدیان
هنگامه❤محمدیان
39 ساله از اصفهان

سایت همسریابی حافظون در کرج

سایت همسریابی موقت حافظون با لبخند خاطر نشان کرد که چهره اش بی شباهت به سایت همسریابی حافظون هلو نیست. بهار او را نوازش کرد و من را به شیر دادنش

سایت همسریابی حافظون در کرج - همسریابی


تصویر سایت همسریابی حافظون در کرج

دستم رو روی لباس کشیدم و سایت همسریابی حافظون حسی مرموز به بدنم منتقل کرد. -حاال این نی نی خشگلت کی دنیا میاد؟ سرم رو بلند کردم و گفتم: 10- خرداد. -چشمکی زد و گفت: -دخمله یا پسرله؟ به لحن کودکانه اش خندیدم و گفتم: -پسر. او گونه ام رو بوسید و گفت: -دارم برای دیدنش لحظه شماری میکنم. دستم رو در دستش گرفت و گفت: -سایت همسریابی حافظون داری شبیه سایت جدید همسریابی حافظون باشه یا تو؟ بدون لحظه فکر گفتم: -دلم میخواد شبیه سروش باشه. مهربونیش. ارامشش. زیباییش. غرورش. همه چیزش. بنفشه دستم رو نوازش کرد و گفت: -نمیخوای بهش بگی؟ سرم رو تکون دادم و گفتم: -میخوام ببینم کی میفهمه در مورد من اشتباه کرده. اون روز بهش میگم که چقدر از نبودنش عذاب کشیدم. با اینکه میدونم اعتراف خیلی تلخیه اما باید اعتراف کنه که در موردم اشتباه کرده بنفشه اه عمیقی کشید و من ادامه دادم: -میخوام اسمش رو بذارم سامان. قشنگه؟ در میان اشکی که چشمانش رو تر کرده بود لبخند زد و سرش را تکان داد. باالخره سایت جدید همسریابی حافظون روزی که در تمام این مدت انتظارش را میکشیدم فرا رسید. از قبل روز عمل را هماهنگ کرده بودم و همراه بهار و مامان و البته کامیار به بیمارستان رفتیم. استرس خاصی وجودم را فرا گرفته بود.

فرزندم در شکمم بی تابی میکرد و هر لحظه منتظر سایت همسریابی حافظون به این دنیا بود. دلم میخواست زودتر او را در اغوشم بگیرم و بر دستهای کوچک و مهربانش بوسه بزنم. به قدری به او عادت کرده بودم که حس میکردم نفسم به نفسش وابسته است. خیلی دوستش داشتم و بی قرارش بودم. از اتفاقات ان روز تنها استرسی که داشتم رو به یاد دارم. وقتی به اتاق عمل رفتم چشمم به ساعت دیواری افتاد و دیدم که عقربه ها ساعت هشت صبح را نشان میدهد. دکتر امپولی تزریق کرد و به نرمی گفت: -تا 18 بشمار. لبخند تلخی زدم و به جای اینکه تا 18 بشمارم با خودم گفتم چی میشد وقتی چشمام رو باز میکنم سایت همسریابی حافظون هلو رو اولین کسی باشه که باالی سرم ببینم. چه لحظه ی شیرینیه... و بیشتر از اون نتونستم فکر کنم و به خوابی شیرین فرو رفتم. وقتی چشم باز کردم درد به سراغم امد. در ناحیه شکمم درد وحشتناکی حس میکردم صدای گریه بچه ای را میشنیدم اما نای تکان خوردن نداشتم. پرستار با سایت همسریابی حافظون گفت: -تبریک میگم بهت یه پسر خوشگل به دنیا اوردی. به سختی لب باز کردم و گفتم: -سالمه؟ پرستار لبخندش را پررنگتر کرد و گفت: -نگران نباش. برخالف انچه ارزو داشتم اولین نفر مامان بود که دانلود سایت همسریابی حافظون سرم ظاهر شد. وقتی برای شیر دادن پسرم را در اغوشم گذاشتن بغض گلوم رو گرفت. سامان عزیزم اندام نحیفش رو از من به ارث برده بود

سایت جدید همسریابی حافظون لخت و مشکی بود.

 موهایش مانند موهای سایت جدید همسریابی حافظون لخت و مشکی بود. در تک تک اعضای چهره اش زیبایی دلنشیتنی موج میزد. با اینکه نمیشد تشخیص داد به چه کسی شبیه است اما سایت همسریابی موقت حافظون با لبخند خاطر نشان کرد که چهره اش بی شباهت به سایت همسریابی حافظون هلو نیست. بهار او را نوازش کرد و من را به شیر دادنش تشویق کرد.زمانی که او با رامش در اغوشم شیر میخورد بی اختیار اشک می ریختم و پرستاری که برای نظارت باالی سرم ایستاده بود با تعجب به من و سایت همسریابی موقت حافظون نگاه میکرد. او را نوازش میکردم و گرچه از درد میسوختم اما زمزمه میکردم و او را صدا میزدم. -عزیز دل سایت همسریابی موقت حافظون. قربونت برم من. الهی فدای اون دستای کوچ.لو و سفیدت برم. فدات بشم خودم برات همه کس میشم. یه وقت غصه نخوری سایت همسریابی حافظون هلو. تو همه چیز منی. تو تو این روزها خلی درکم کردی. من خیلی برات درد ودل کردم عشق من. گریه ام به هق هق تبدیل شد و سایت همسریابی موقت حافظون با بی رحمی او را از اغوشم بیرون کشید و گفت: -نباید با گریه هم خودت هم ورود به سایت همسریابی حافظون اقا پسر گل رو اذیت کنی. اگه قول بدی دیگه گریه نکنی اون رو میدم بغلت.

دانلود سایت همسریابی حافظون روزهای من و بهار و مادر

سرم رو تکون دادم و بی تاب در اغوش کشیدن ان موجود عزیز و دوست داشتنی لبخند زدم. دانلود سایت همسریابی حافظون روزهای من و بهار و مادر در کنار سامان میگذشت. گرچه او ساکت و ارام یا در خواب بود و یا در حال شیر خوردن اما با ورود به سایت همسریابی حافظون حال ما هر سه بیتاب یک لبخند زدن او بودیم.

مطالب مشابه