که تهیه وسایل سفره عقد و لباس عروس و دیگر مسائل باید کار خودش باشد اما او به قدری دوست داشتنی بود که کارهای منزل رو سایت همسریابی بهترین عشق میکرد و از من میخواست تا کمکش کنم. حتی در سايت همسریابی توران خانه اش هم کلی به او کمک کردم. رحم کرد که به خاطر بارداری ام به من لطف کرده بود وگرنه باید یخچال و وسایل دیگرش رو هم من جابه جا میکردم. دوست عزیزی بود. با اینکه میدانستم از قصد این کارها رو میکند اما با خنده سر سایت همسریابی بهترین عشق منت میگذاشتم که همه کارهای رو به دوش من ریخته.
بنفشه که باالخره به اروزیش رسیده بود و در همان باغی که دوست داشت مراسمش رو میگرفت دائماً در حال رفتن به انجا بود و این بهانه ای شده بود تا کارهای دیگرش رو به دست من بسپارد. تنها دو روز به رسیدن عروسی سايت همسریابی توران مانده بود که در دلم بلوا به پا شد. تا ان روز فکر شرکت در جشن او به قدری خوشحالم کرده بود که از مسائل حاشیه ای به دور بودم اما ان زمانی که از بنفشه شنیدم سروش هم دعوت دارد به سختی یکه خوردم. انگار باور نداشتم سروش یکی از دوستان نزدیک احمد است. راستی چرا برای مدتی از یاد او غافل شده بودم؟ جالب اینجا بود که با دیدن احمد هم حتی به یاد او نمی افتادم. حتی زمانی که احمد با ما به خرید می امد، انقدر همراه بنفشه شیطنت می کردند که از همه چیز فارغ میشدم.
هیچ زمانی التهاب سایت همسریابی بهترین عشق روز رو فراموش نمیکنم. منی که تا چند ساعت قبل از ان ارزوی رسیدن مراسم او را داشتم تا مانند سايت همسریابی توران همراه او باشم حاال با وحشت به عقربه ها ذل زده بودم تا بلکه از حرکت بایستند. چه روز وحشتناکی بود ان روز. هوا سرد شده بود و به سمت زمستان می رفتیم. درست در شب یلدا مراسم ازدواج انها بود.
سایت همسریابی بهترین عشقم شب شگوم خاصی داشت
به نظر بنفشه سایت همسریابی بهترین عشقم شب شگوم خاصی داشت. گرچه من هیچ یک از حرفهای او را نفهمیدم، حتی به او گفتم نه به ان همه عجله ای که برای گرفتن مراسماش داشت نه به حاال که این همه ان را به تعویق انداخته بود. ان روز من و بنفشه هر دو در کافی شاپی نشسته بودیم و برای بار هزارم کارها رو هماهنگ و چک میکردیم به قدری ان روز خسته بودم که حتی فرزندم هم این بی تابی رو حس کرده بود. ارام بود و اذیتم نمیکرد و مدتی بود که حالت تهوع به همراه نداشتم.
سايت همسریابی توران پا و اون پا کردن باالخره گفت
خالصه به همراه بنفشه نسکافه داغمان را میخوردیم که بنفشه پس از کلی سايت همسریابی توران پا و اون پا کردن باالخره گفت: -سروش هم میاد. به قدری از شنیدن جمله اش یکه خوردم که نسکافه را همانطور سر کشیدم. گلویم از داغی اش سوخت و حنجره ام اتش گرفت. نگاهم مانند بهت زده سایت همسریابی بهترین عشق روی صورت او دوخته شده بود. بنفشه سر به زیر داشت و به ارامی زیر چشمی نگاهم میکرد. وقتی حال خرابم رو دید گفت: -نمیتونم به احمد بگم که دعوتش نکنه. تو که خودت میدونی احمد و سایت همسریابی آغاز نو دوستای نزدیکی هستند. سایت همسریابی بهترین عشقم بعد از اینکه سر جشن شما ما با هم اشنا شدیم. زشت نیست بگم دعوتش نکن؟ اصلا اگه اون بگه تو رو دعوت نکنم چی؟ زشته به پاییز.
برم بهش بگم که بعد یه عمر دوستی به خاطر اینکه حاال پاییز و سروش با هم قهر کردن دعوتش نکن؟ نمیگه چه این دختره پروه؟ خودت رو بذار جای من. وای نه حتی فکر کردن به سایت همسریابی آغاز نو موضوع ازارم میده. اگه احمد برگرده به من بگه پاییز رو دعوت نکن خفه اش میکنم. اصالً به اون چه مربوطه دلم میخواد هر کسی رو دعوت میکنم. خوب اونم حق داره دیگه نه؟ سایت همسریابی بهترین عشقم قدری تند تند جمله بندی کرد و سر هم کرد که بی اختیار خنده ام گرفت. -من که چیزی نگفتم. نفس ارامی کشید و گفت: -خوب ولش کن بریم سر حرف خودمون. فقط خواستم بدونی. با سایت همسریابی آغاز نو حرف او من هم سعی کردم او را نرنجانم و به سراغ دیگر کارهایمان بریم. اما میدانست که در دلم چه بلوایی به پا شده بود. انقدر عصبی و سردرگم بودم که سریع از او جدا شدم و به خانه رفتم. در خانه هم ارام و قرار نداشتم و سایت همسریابی بهترین عشقم این ارام نداشتن کار دست خودش داد و به سمت تلفنم رفتم و با یک اس ام اس به بنفشه گفتم که من در مجلس عروسی حاضر نمیشوم. سایت همسریابی آغاز نو نگذاشت اس ام اس برسد که سریع تلفن زنگ خورد.