شیرین جلوی در ایستاده بود و با دیدن من گفت: سایت همسریابی بدون نیاز به ثبت نام پارسال دوست امسال آشنا؛ فکر کردم نکرده تصادفی چیزی کردی، فراموشی گرفتی. لبخند زدم و شیرین رو در آغوشم گرفتم و گفتم: میدونم، زیادی بیمعرفتم! شیرین نیشگون ریزی از بازویم گرفت و گفت: که میدونی، حداقل. بعد اینکه وارد خونه شدم، شقایق را هم دیدم؛ این دختر همیشهی اینجاست!
سایت همسریابی عکس کجا بودی؟
همین حرف رو به خودش هم زدم: شقایق، تو خونه زندگی نداری؟! سایت همسریابی بدون نیاز به ثبت نام گازی از سیبش گرفت و گفت: خیلی بیشعوری سایت همسریابی عکس کجا بودی؟ و مرا در آغوش کشید و بعد اخم ریزی کرد و گفت: که سالمی! خندیدیم و هرسه مان همدیگر را در آغوش گرفتیم و چند دقیقه در آن حالت بودیم، دلشورهای که گریبانم را گرفته بود، بعد دیدن دوستانم کلا از بین رفت.
روی مبل نشستم و شقایق هم کنارم نشست که سایت همسریابی فوری با تخمه و چایی کنارمان آمد. از شرکت پرسیدم و گفتم کارشون چطوره که هر دو راضی بودند و مشکلی نداشتند. سایت همسریابی بدون نیاز به ثبت نام از تخمه ها برداشت و همانطور که میخورد، از من پرسید: سایت همسریابی عکس راد رو چیکار کردی؟ سایت همسریابی طلایی رایگان برایش چشم و ابرویی اومد که لال شو. هیچی، تموم شد.
سایت همسریابی فوری رو باز وبسته کردم
شیرین که نتوانست کنجکاویش رو پنهون کند، پرسید: یعنی سفته هات رو هم داد؟ سایت همسریابی فوری رو باز وبسته کردم که شقایق دستم رو گرفت و با خوشحالی گفت: . ولی سایت همسریابی طلایی رایگان از من پرسید: ولی چطور آهو؟ طبق قرارداد من و اژین، نباید کسی از ازدواج صوری باخبر میشد؛ پس به خاطر همین داستان سر هم کردم و گفتم: اژین رمضانی رو که میشناسین؟ شیرین و سایت همسریابی بدون نیاز به ثبت نام هردو با کنجکاوی چشم به دهن من دوختند، که من ادامه دادم: قراره باهاش ازدواج کنم؛ اون کمکم کرد! شیرین انگار گیج شده بود که چندین بار پشت سر هم پلک زد و گفت: نه، چطوری؟
توی آشپزخونه سایت همسریابی عکس مشغول کارم و سایت همسریابی طلایی رایگان از صبح هی از من درباره سایت همسریابی عکس سوال میپرسید؛ ولی من هربار عصبیتر میشم و نمیدانم چرا؟ حس میکنم سپهر دوست دارد من برگردم و بهش بگم که همه چی دروغه! غذاها را توی ظرفهایی که کشیدن، بررسی میکنم و دست گارسون میدهم، سپهر باز هم نشسته و نگاهم میکنه. آخر سر انقدر از دستش کلافه میشم که میگم: سایت همسریابی فوری یالا بلندشو برو بیرون، تمرکزم رو بههم میزنی! داداش، خب تو بگو جواب من رو، من اصلا از اینجا گم میشم! چاقو به دست سمتش میچرخم و میگویم: سپهر، عاصیم نکن؛ گفتم که ازش خوشم اومدهبود، فهمیدی؟