با آغوش باز بغلم کرد و به زبان کردی قربون صدقم میرفت. چشمم به سایت همسریابی با شماره تلفن خورد که پیراهن سفیدی پوشیده بود یه دکمه بالاییش باز بود و کت شلوار سیاهی هم به تن داشت و با یک دسته گل خوشگل هم داشت سمتم میاومد؛ و باز صبا که با هیجان و تن صدای ضعیفی گفت: سایت همسریابی با شماره موبایل نگو که این داماده! شانس به خانواده ما رو کرد یعنی؟
سایت همسریابی با شماره تلفن به من رسید
و من هم مثل اون با تن صدای ضعیفی گفتم: صبا، شانس چیه دیگه؟ بس کن. سایت همسریابی با شماره تلفن به من رسید و وقتی دسته گل رو به دستم داد، سایت همسریابی فوریی کل کشیدن و دست زدن و من یه جورایی با سیب زمینی له شده و گوجه تفاوتی نداشتم؛ چقدر هم من در تشبیه کردن موفقم. زنداداشهای همسریابی با عکس و مشخصات یکییکی باهام احوالپرسی کردند و یه دختر بچه که چشمهاش رنگی بود و خیلی هم شیرین بود، انقدر با محبت بغلم کرد که نتونستم به محبتش بیتوجه باشم و من هم محکم بوسیدمش.
سایت همسریابی فوری و پدرم بعد از بحث سر مهریه
سایت همسریابی با شماره موبایل ولی چقدر جاری دارم، سه تا؛ از چشم بد دور! پدر سایت همسریابی فوری و پدرم بعد از بحث سر مهریه آخر سر توافق کردند که مهریم صد و چهارده سکه بهار آزادی و یه جلد مجید و آینه و شمعدون باشه که همسریابی با عکس و مشخصات رو به پدرم گفت: آقای رویان، یه خونه هم مهریه دخترتونه که اون هم بدونید بهتره. خانواده سایت همسریابی با شماره تلفن انگار نمیدونستند که همگی سمت اون نگاه کردند و پدرش با لبخند گفت: آقا مجید، پسرم مردیه برای خودش، لیاقت دخترتون رو داشته باشه. و پدرم با لبخند گفت: که همینطوره.
با اینکه پچپچهای دو عروس دیگه خانواده ضعیف بود، ولی من شنیدم که هی میگفتند: بده شانس! و سایت همسریابی با شماره موبایل هم یه ریز زیر گوشم وزوز میکرد و از سایت همسریابی فوریی میپرسید؛ چون مادر گرامیم آخرش به صبا گفته بود که من با سایت همسریابی فوری مدتها رفتوآمد داشتم و این آش دهن سوزی که قسمتم شدهبود، از تحفههای اینستاست و من چقدر حرص میخوردم. پدر سایت همسریابی با شماره تلفن رو کرد به پدرم و از پدرم اجاره خواست که سایت همسریابی فوری توی انگشتم حلقه بندازه و پدرم این اجازه رو داد. پدرم رو به من گفت که کنار سایت همسریابی با شماره موبایل بشینم و من تا بلند بشم و کنار اون برم، انگار ماهها گذشت، حس میکردم عین مورچه گام برمیدارم. آخر سر کنارش نشستم که همسریابی با عکس و مشخصات جعبه مخملی در دست گرفت و بعد باز کردن اون، حلقه نگیندار خوشگلی رو در دستش گرفت. دست سردم رو درون دست پهن و بزرگش گذاشتم که حلقه رو در انگشتم انداخت و دوباره صدای کل کشیدن و سوت فضا رو پر کرد.