بیفته من همهچی رو باختم. سایت همسریابی ازدواج موقت در شیراز به ظرف روی میز افتاد. امیدوارم پول همراهم باشه. دستی به جیبهای سایت کاربران ازدواج موقت هلو کشیدم. پوف کالفهای کشیدم. مثل اینکه باید جیم بزنم! به بخاری که از کوبیدهام بلند میشد خیره شدم. سایت همسریابی ازدواج موقت در شیراز جیکوب نگاهی به اطرافم انداختم. -با تو حرف نمیزنم من؟ چشمهام رو روی هم فشردم و گفتم: -الینا بیخیال دیگه. ازدواج موقت شیراز تلگرام به صورتم خیره شد. بعد از سکوت کوتاهی گفت: -میدونی تا جوابم رو نگیرم بیخیال نمیشم. زیر لب گفتم: -بله میدونم.
دفتر صیغه موقت در شیراز و گفتم
خب منتظرم. قضیه چی بود؟ دستم رو آوردم دفتر صیغه موقت در شیراز و گفتم: -مطمئن باش چیز قشنگی نیست که بخوای بشنوی وگرنه بااشتیاق برات تعریف میکردم. لبخند مسخرهای زد و گفت: -ببین... سایت همسریابی ازدواج موقت در شیراز کمکم دارم عصبی میشم. صورتم رو برگردوندم و گفتم: -عصبی بشی خیلی بهتره تا اعتراف چیزی رو بخوای که هنوز آمادگیش رو ندارم بهت بگم. پوف محکمی کرد و گفت: برگشتم و به چشمهاش خیره شدم. دفتر صیغه موقت در شیراز هیچ راه دیگهای نمیتونم منصرفت کنم.
چشمهاش در نظرممیفرستمت پیش ایمان ها! بزرگتر شد. موقعش بود. با تحکم و شمرده گفتم: نمیخوام درموردش حرفی بزنم. کردم. پوزخندی زد و سرش رو کج کرد. -چی با خودت فکر کردی واقعا! میگی یا نه؟ کالفه و عصبی دستم رو به صورتم کشیدم. زیر لب گفتم: -باشه. صاف سایت همسریابی ازدواج موقت در شیراز و کامل دفتر صیغه موقت در شیراز چرخیدم. گردنم رو خاروندم. منتظر به حرکاتم خیره بود. گفت: -برای بار هزارم، قضیه چی بود؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -ابراز عالقه به تو بود. بیحرکت به صورتم ازدواج موقت شیراز تلگرام بود. کمکم لبش به پوزخندی باز شد. با انگشت کنار بینیش رو خاروند و گفت: -خیلی مسخره پیچوندی. جدی شدم و گفتم: -نپیچوندم. مگه نمیخواستی واقعیت رو بدونی؟!
خب من واقعیت رو گفتم. حسم رو جلوش اعتراف کردم، عصبی شد. لبخند روی لبش ماسید. چندبار پلک زد و گفت: -چی میگی؟!
دفتر صیغه موقت در شیراز ز تن درآید
دست از طلب ندارم تا کام من برآید / یا جان رسد به جانان یا دفتر صیغه موقت در شیراز ز تن درآید. مردمک چشمهاش لرزید و گفت: -جیکوب دیوونه شدی؟ لبخند کجی زدم و گفت: -فکر کنم آره. گیج دستی به صورتش کشید و گفت: -میدونی که من سایت کاربران ازدواج موقت هلو رو دوست دارم! نگاهم رنگ باخت. با صدای تحلیل رفته پرسیدم: -چی؟ اون بچه شیش ماهه به دنیا اومده و االن تو دستگاهه. مطمئن باش تا اون موقعی که ما از این ماموریت برگردیم اون حالش خوب میشه و ازدواج موقت شیراز تلگرام مجبور میشه با هلیا ازدواج کنه. گیج نگاهش بین چشمهام و لبهام چرخ میخورد.
چرا چی؟ تو اونقدر حالت اون روز بد شد که نتونستم ادامهی واقعیت رو بگم. توقع هم نداشته باش کهپس چرا... خودِ سایت کاربران ازدواج موقت هلو بهت بگه! غیر از من و نریمان و اون دوتا، کس دیگهای هم نمیدونست که بخواد بهت بگه. ازدواج موقت شیراز تلگرام نگاهش رو ازم گرفت و تکیه داد. نگاه غمگینی بهش انداختم. ده دقیقهای گذشته بود که نه حرفی زده بود و نه اشکی ریخته بود. سرم رو چرخوندم و به نیمرخش خیره شدم. همونطور که به روبهرو خیره بود گفت: -مطمئن باش همونطور که سایت کاربران ازدواج موقت هلو رو برای ورود به زندگیم انتخاب نمیکنم، تو رو هم انتخاب نمیکنم. اخم ناخودآگاهی وسط پیشونیم نشست. برگشت و نگاهم کرد