سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی اینترنت
سراسیمه به سویی شروع به دویدن کردم با سرعتی بسیار زیاد، گاھی به زمین می خوردم و سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی اینترنت در حالی که پشت سرم را نگاه می کردم مانند خرگوشی که در چنگال چند گرگ گرسنه گیر افتاده باشد در حال فرار به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی اینترنت چپ و راست باشد، من ھم مداوما به چپ و راست فرار می کردم و شور و شوق عجیبی از جماعت بلند شده بود و از شکار این خرگوش ضعیف توسط این شکارچیان ماھر و قوی شادمان بودند.. .. ھوا را گرد و خاک حاصل از این تعقیب و گریز پر کرده بود. آنکه سپری با نقشی ترسناک داشت به ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی رسید و گرزش را بالا برد و به طرف سر من روانه کرد، جا خالی دادم، گرزش به زمین خورد... در دم زمین را شکافت و شعله ھای آتش از زمین به جایش خارج شد. .. بسیار خشمگین شده بود و با ضربات ممتد گرزش مرا ھدف طعمه خود ساخته بود و من ھم جا خالی می دادم و با برخورد ھر دفعه گرزش به زمین، تنوره ای از آتش و خاکستر ھمچون آتشفشانی به ھوا بلند می شد. به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی اینترنت تخته سنگی بزرگ که در گوشه ای مشاھده کردم گریختم.
سوار شمشیر بدست به سمتم آمد و به کنار تخته سنگ رسید. شمشیر را در ھوا می گرداند و ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی ھم برق و تیزی آن را از نظر می گذراندم! چرخاند و چرخاند و به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی اینترنت من راندش، باز ھم با چالاکی خاصی جاخالی دادم و سرم را دزدیدم. شور و شعف جماعت بسیار بالا گرفته بود، شمشیرش به تخته سنگی که حالا به نظرم به بزرگی کوھی می آمد برخورد و مثل پارچه آن را شکافت و از درون شکاف آن امواجی سھم ناک و خروشان به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی اینترنت ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی حمله کردند و من ھم فرار می کردم و امواج با سینه ھای ستبر به ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی یورش می آوردند. در ھمین حال تیری را دیدم که به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی اینترنت آغاز نو صفحه اصلی شلیک شده و با سرعت یک غزال تیز پا به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی اینترنت آغاز نو صفحه اصلی تاختن آغاز کرده، و تا خواستم خودم را کنار بکشم به شانه ام خورد و البته به ھمراه حرکت سریع آغاز نو صفحه اصلی تنھا خراشی سخت به من وارد آورد و تکه ای از گوشت شانه مرا کند و به زمین برخورد کرد و در دم تبدیل به اژدھایی بسیار بزرگ و ترسناک تبدیل گردید و در حالی که تنوره کشان به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی اینترنت آغاز نو صفحه اصلی می امد امواج ھم پشت سرش او را ھمراھی می کردند. من ھم به روی زمین افتاده بودم و دستم را به روی زخمم گذاشته بودم روی زمین خودم را به عقب می کشیدم....
ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی
ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی دھانش را باز کرد و با چشمان سرخش نشان داد که ھدفی جز بلعیدن ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی ندارد. چشمانم را به علامت تسلیم بستم و ھر لحظه تکه تکه شدن زیر دندان ھایش را در وجودم حس می کردم که در ھمین حال دستی نیرومند مرا از پشت گرفت و به پشت اسب خود سوار کرد...آری ھمان سوار کار سپید پوش بود که به من رسیده بود.. .. آه از جماعت بلند شد و ھمه جا را سکوتی عجیب فرا گرفت. اژدھا ھم ساکت شده بود و امواج ھم به رودی نسبتا بزرگ تبدیل شده بودند. سواران سیاه پوش در کنار یکدیگر قرار گرفتند و از سر خشم سلاح ھای خود را به زمین کوفتند که باعث زمین لرزه ای شدید شد به طوری که جماعت از ترس پا به فرار گذاشتند. ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی ھم ھمچنان گیج و مبھوت که چه اتفاقی در حال افتادن است، سکوت اختیار کرده بودم و از اینکه ھنوز زنده بودم و در زیر دندان ھای اژدھا تبدیل به گوشتی پاره پاره نشده ام خوشحال بودم....
آغاز نو صفحه اصلی
سوار سپید پوش یا بھتر است بگویم آغاز نو صفحه اصلی، اسب خود را وادار به حرکت کرد و آغاز نو صفحه اصلی ھم خیلی محکم مرکب آسایش و امنیت را چسبیده بودم. طولی نکشید که از جماعت و سواران سیاه پوش جز نقاطی کوچک چیز دیگری دیده نمی شد.. .. ھر دو سکوت کرده ایم و او اسب را با سرعت زیاد به جلو می راند و آغاز نو صفحه اصلی که تا حالا سوار این جور چیزا نشده بودم تلاش می کردم که به زمین نخورم. نیم ساعتی عرصه تاختن ما بود و میدان خالی! کم کم از دور شھری زیبا با قصری بسیار مجلل مشاھده شد. از پشت سوار کار تنومند و بزرگ ھیکل به زحمت می شد چیزی را دید، خودم را بالاتر کشیدم و خواستم از فضای بین سر و شانه او شھر را واضح تر ببینم که یک دفعه سر خوردم و به شدت به زمین خوردم. در این حال بود که خیس عرق و با حالتی وحشت زده از خواب برخواستم. وای مرا چه می شود؟ از وقتی که به این بیابان افتادم ھمش خواب ھای عجیب و غریب می بینم، دیگر از دنیای متمدن دیجیتالی خبری نیست و تمام رویاھایم ھمچون یک افسانه شده اند. بلند شدم و به تخته سنگ تکیه دادم و با وزش باد که صورتم را خنک می کرد ھمراھی می کردم.