حق تقدم برای سایتهای ازدواج موقت نوعی
این شخص برای سایتهای ازدواج موقت نوعی حق تقدم قائل است که دوست کننده ی آن تصویر می باشد برای همین هم انتظار دارد دیگران برای ورود به همسریابی آغاز نو حق تقدم احترام قائل شوند. در واقع دلش می خواهد به نحوی درصدی از حجم پرستشش « منیت » و « من » به ازدواج موقت همسریابی عودت داده شود. چنین باوری در او می آفریند. او دنبال اولین فرصتی می گردد که خودش نیز مورد پرستش واقع شود. به تصویر کشیدن همسریابی آغاز نو فرصت طلبی چندان سخت نیست. حتی اگر سایت همسریابی آغاز نو ازدواج موقت شخص تحت عنوان پرستش، کفش های پرستش شونده را جفت کند که از لحاظی در چشم مردم تواضع به حساب و « من » می آید اما ذهن و فکر او این کار را برای به ظهور رساندنِ او انجام می دهند.
او با چنین تفکر و چنین عملی « منیت » می خواهد سایتهای ازدواج موقت را در چشم مردم به عنوان خادم یک شیء یا یک را در « منیتش » و « من »، شخص نشان بدهد و از سایت همسریابی موقت آغاز نو راه نظر آن ها تثبیت کند. انسان ها روز به روز بیشتر از قبل یاد می گیرند که به بزرگی باندیشند. اما سایت همسریابی موقت آغاز نو بزرگی، بزرگی واقعی نیست. تعریف بزرگی در لحن تفکرِ غیر بدایتی، از انسان های دیگر فاصله داشتن است. فاصله ی اقتصادی، فاصله ی فرهنگی، فاصله ی اجتماعی، فاصله ی علمی، فاصله ی شخصیتی. هیچکس اکنون به سایت همسریابی آغاز نو ازدواج موقت فکر نمی کند که هدف از بدست آوردن هر دانشی نزدیک شدن انسان به انسانی دیگر است و نه ایجاد های « خود » فاصله بین آن ها. انسان ها با دوری از خود، از همه ی دیگر فاصله گرفته اند. همان طور که گفته شد حتی بعضی از آدم ها بزرگشان در وجود اشیاء یا دیگران می گردند و با «ِ خود » دنبال و بزرگی قائل شدن به آن ها خودشان را می خواهند در آن ها تجلی بدهند. می خواهند از همسریابی آغاز نو طریق کنند. ما چرا می خواهیم بزرگ جلوه کنیم؟
آیا ورود به همسریابی آغاز نو خواستن و عطشِ بی مهار کمبودی را که کمبود معرفت به خود است توجیه به داستانی اشاره « طاقچه ی تأمل » نمی کند؟
حتم دارم در کتاب کرده ام که با موضوعی که اکنون از آن حرف می زنیم هم سویی دارد. ایرادی نمی بینم که در این جا نیز آن را بازگو کنم. مردی متمول و صاحب بضاعت مالی بسیار، مدت زیادی بود که از بیماری درد چشم رنج می برد. او به هر دری زده بود تا برای درد چشمش علاج پیدا کند اما این کار میسر نشده بود. به توصیه ی افراد گوناگون سر در آورده بود. معالجین زیادی را به او معرفی کرده بودند. اما او هر بار ناامید و مأیوس از شفاعت و مداوای آن ها باز با سایت همسریابی آغاز نو ازدواج موقت بیماری مأنوس شده و با دردش می ساخت و می سوخت. روزی در یک میهمانی بزرگ در حالی که مثل همه ی مهمان ها با جمع حرف می زد و به حرف آن ها گوش می سپرد متوجه مرد پا به سن گذاشته ای شد که با فضیلت و دانا به نظر می رسید. از حرف هایش می شد فهمید انسان وارسته و عارفی است. حسی او را واداشت تا ازدواج موقت همسریابی را به مرد دانا نزدیک کند و با او حرف بزند.
همیشه سایت همسریابی موقت آغاز نو درد را از او دور خواهد کرد
هم صحبتی با اولذتی به سزا داشت طوری که سفره ی دلش باز شد و در نهایت از رنجی که درد چشمش سال های مدید به او تحمیل کرده بود سخن به میان آورد.مرد دانا در شهری خیلی دور کسی را به او معرفی کرد و اطمینان داد اگر علاجی برای بیماری او وجود دارد یقینا پیش اوست. مرد پس از بازگشتن از میهمانی چاکران و نوکران و اهل خانه را جمع کرد و از سفری که پیش رو داشت با آن ها حرف زد. به کارهایی که نیاز بود با دستورات و توصیه های او انجام پذیرند جامه ی سفارش و توصیه پوشاند و با مهیا کردن اسباب سفر، صبح قبل از طلوع آفتاب خانه را به قصد سفر ترک گفت. سختی بسیار زیادی را متحمل شد تا این که خسته و کوفته به شهر مورد نظر رسید. بی درنگ سراغ کسی را گرفت که مرد عارف به او معرفی کرده بود.
خانه ی شخص مورد نظر را به دلیل شهرتی که در آن شهر و میان مردم داشت خیلی زودتر از آن چه که تصورش را می کرد پیدا کرد. پس از تشریفات مهمانداری و مهمان نوازی، میزبان پای صحبت میهمانش نشست تا از علت طی کردن آن همه راه برای پیدا کردن او بشنود. مرد از بیماری چندین ساله ی چشمش که دردی جان فرسا را به او تحمیل کرده بود حرف زد و از همه ی ناامیدی هایی که به جای معالجه نصیبش شده بود گفت. میزبان پس از شنیدن حرف های او نسخه اش را تجویز کرد و آن سایت همسریابی آغاز نو ازدواج موقت بود که او نباید سه ماه متوالی به غیر از رنگ سبز به رنگ دیگری نگاه کند. با همسریابی آغاز نو تجویز، به او اطمینان داد در صورت عمل به اینکار برای همیشه سایت همسریابی موقت آغاز نو درد از او دور خواهد شد. مرد به خانه بر گشت و دوباره همه ی ساکنین سرا و خانه اش را دور خود جمع کرد. به چاکران و نوکران دستور داد همه ی دیوارها و معابر و دهلیز و درب و پنجره ها را به رنگ سبز نقاشی کنند. همچنین از آن ها و اهل خانه اش خواست لباس هایشان را دور بریزند و همه لباس های نو به رنگ سبز تنشان کنند. دستور داد میزها، صندلی ها، پرده ها و فرش ها را عوض کرده و به جایشان رنگ سبز آن ها را جایگزین کنند.