فقط سایت همسریابی آغازی نو که قدرت هایی داره!
ذهنش رو خوندم فهمیدم با تمام افرادی که تو خواب هاش دیده دوست شده اما فقط یه شخص مونده بود! خاله سکوت کوتاهی کرد یه نگاه بهم کرد و دامه داد - تا قبل از اینکه بیای فکر می کردم فقط سایت همسریابی آغازی نو که قدرت هایی داره! اما وقتی حظورت رو احساس کردم وقتی بوی متفاوتت که نه مال انسان های عادی بود نه مال ماورایی ها بود رو احساس کردم فهمیدم توام شخص مهمی هستی اما نمی دونستم قدرتت چیه! وقتی بچه ها با دروغ تو رو وارد خونم کردن همون موقع فهمیدم تو شخص اخری هستی که سایت همسریابی آغازی نو تو خواب هاش می دید!! اخه سایت همسریابی آغازی نو ندیده و نشناخته کسی رو داخل خونه راه نمی ده! - چند روزی گذشت تا فهمیدم نورا هم مثل داداششه. فکر می کردم قدرت های من رو داشته باشه تا اینکه احساساتش رو حس می کردم احساس ترس رو از شخصی که می دید و اون شخص نامریی کسی جز محافظ فرشته نمی توانست باشه! همون جا فهمیدم دو فرشته داخل خونم هستن!
ورود به سایت همسریابی آغازی نو
سایت همسریابی آغازی نو - چرا زود تر بهمون نگفتی! ؟ خاله - فقط برای محافظت از شما ها! نورا - بابامون کجاست ؟! خاله - نمی دونم! شما ها رو داد به من و واسه همیشه رفت!!! ورود به سایت همسریابی آغازی نو - بهتره تنهاتون بزاریم! داشتیم به سمت در خروجی می رفتیم که خاله گفت- صبر کنید! ایستادیم به سمتش برگشتیم خاله - آخرین آینده نگری شوهرم شما ها بودید دقیق نمی تونست ببینه چی هستین و کی هستین! اما همیشه از گروه دوازده نفره ای حرف می زد که رئیسشون یه خون آشام بود می گفت افراد تاریکی به دنبال نیزه پادشاه دریا ها هستن تا بتونن اقیانوس ها رو به سلطه ی خودشون بگیرن ناخدا گاه نگاهم افتاد به یوسف اخماش در هم بود احساس بدی نسبت بهش پیدا کردم احساس بی اعتمادی. .. ورود به سایت همسریابی آغازی نو - ممنون از گفته ها تون! بعد از خداحافظی کوتاهی به سمت بیرون رفتیم یه حسی می گفت از این خونه بیرون نرو! تنهاشون نذار ورود به سایت همسریابی آغازی نو در حیاط رو باز کرد همه بیرون رفتن جز من با تعجب نگام می کردن!
آدرس سایت همسریابی آغازی نو صفحه اصلی
ورود به سایت همسریابی آغازی نو - چیزی شده ؟! به پشت سرم نگاه کردم به خونه نورا احساس خیلی بدی داشتم! اراس - آدرینا به سرعت کنارم اومد دستم رو لمس کرد با دیدن تصویری از آینده که مرگ نورا خاله و سایت همسریابی آغازی نو صفحه اصلی رو نشون می داد خودم رو عقب کشیدم با چشمای گرد شدم بهش نگاه کردم و به سرعت به داخل خونه رفتم با دویدنم صدای آراس رو شنیدم - بدویین به سالن رسیدم احساس خفگی بهم دست داد! همه جای خونه سایه هایی دیده می شد! به سمت جایی که نشسته بودیم رفتم خانواده دور هم نشسته بودن با صدای قدم هام برگشتن سمتم سایت همسریابی آغازی نو صفحه اصلی. - آدرینا چیزی شده! ؟ با بلند شدن سایت همسریابی آغازی نو صفحه اصلی سایه ای به سمتش یورش کرد با دستام سایه ها رو دور کردم! با جیغ خاله بهش نگاه کردم معلق روی هوا بود! می خواستم جهت دستام رو تغییر بدم که با پرش بلند سایت جدید همسریابی آغازی نو به سمت سایه. خاله به پایین پرتاپ شد!
سایت جدید همسریابی آغازی نو کنار رفت.
الفینا با دستاش گوی ابی درست کرد خاله داخل گوی افتاد به سرعت گوی رو خراب کرد سایت جدید همسریابی آغازی نو کنار رفت. - اونا مادر سایت همسریابی آغازی نو صفحه اصلی رو می خوان! همه دور تا دور خاله ایستادیم شی به سرعت به سمت آتریسیا پرت شد اما قبل از این که بهش بر خورد کنه شخصی مقابلش قرار گرفت و شی بزرگ رو از وسط نصف کرد! بهش نگاه کردم یه مرد بود به اترس نگاه کرد و گفت - تو خوبی ؟! اتری به نشونه ی آره سرش رو تکون داد اون مرد هم به دایره اضافه شد به اطراف نگاه کردم دیگه سایه ای نمی دیدم! یکدفعه سردم شد! خیلی زیاد سردم شد! دستام رو مقابل چشمام گرفتم یخ بسته بود شخصی مقابلم قرار گرفت. یه زن بود همون کسی که می خواست سایت جدید همسریابی آغازی نو رو بکشه با لبخند نگام کرد! اراس با کنجکاوی نگام می کرد انگار نمی تونست ببینه یخ بستم! الفینا با چشای گرد شد گفت - آدرینا تو یخ زدی! بچه ها نگام کردن نمی تونستم تکون بخورم! چشمام داشت بسته می شد که کسی بغلم کرد بدنش خیلی داغ بود! با بغل کردنش هر لحظه بیشتر از قبل گرمم می شد و سرمایی رو احساس نمی کردم!