ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مهران
مهران
49 ساله از شهریار
تصویر پروفایل رضا
رضا
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل سمانه
سمانه
31 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل مرجان
مرجان
25 ساله از تهران
تصویر پروفایل سارا
سارا
37 ساله از یزد
تصویر پروفایل علی
علی
39 ساله از قم
تصویر پروفایل محمد
محمد
37 ساله از تبریز
تصویر پروفایل رویا دوران
رویا دوران
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل شهناز
شهناز
24 ساله از مشهد
تصویر پروفایل محمدخان
محمدخان
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل مریم
مریم
37 ساله از مشهد
تصویر پروفایل امید
امید
49 ساله از تهران

سایت همسریابی آسان رایگان است؟

سایت همسریابی آسان را در دست گرفت و کمی او را باال کشید و در چشمان سایت همسریابی آسان خیره شد و غرید: -ستاره کجاست؟! -هنوز نتونستیم پیداش کنیم! یقه

سایت همسریابی آسان رایگان است؟ - همسریابی


سایت همسریابی آسان

-خیلی دوست دارم بدم کارت رو تموم کنن اما بابام بهت نیاز داره. فاصله گرفت و از اتاق خارج شد. افکار منفی به سمت ذهنش هجوم آورده بودند

و از سمت دیگری تمام بدنش درد میکرد. دخترک بر خالف هیکل ریزش دست سنگینی داشت. با گریه نالید: -سیاوش کجایی ؟ 

تازه به خانه رسیده بود. ماشین را روشن وسط حیاط رها کرد. نگهبان سوار ماشین شد و ماشین را به پارکینگ که پشت ویال قرار داشت برد. سایت همسریابی آسان که متوجه آمدن سیاوش شده بود با اضطراب در پذیرایی ایستاده بود و چشم به ورودی دوخته بود.

سیاوش که جلویش ایستاد ناخودآگاه یک قدم به سمت عقب برداشت و لب زد: -سیاوش! سیاوش فاصله میانشان را از بین برد.

سایت همسریابی آسان را در دست گرفت

یقه تیشرت سبز رنگ سایت همسریابی آسان را در دست گرفت و کمی او را باال کشید و در چشمان سایت همسریابی آسان خیره شد و غرید: -ستاره کجاست؟! -هنوز نتونستیم پیداش کنیم! یقه همسریابی ازدواج آسان را ول کرد و مشت محکمی حواله فکش کرد و گفت: باشه دیروز بهت گفتم وقتی من وارد خونه شدم ستاره باید توی اتاقش گفتم یا نگفتم؟ همسریابی ازدواج آسان که کج شده بود راست ایستاد و در حالی که فکش را ماساژ میداد گفت: دخترشه، تمام مخف یگاهاشون رو زیر و رو کردیم اما هیچ اثریاز وقتی که گم شده بچه ها رو فرستادم دنبالش، کار سبحانی و ستاره نبود. سیاوش بیتوجه به حرفای سینا مشت دیگری حواله اش کرد و گفت: رووقتی گم م یشد باید به من زنگ میزدی، عرضه نداری یه کاری درست انجام بدی. مشت دیگری زد و سینا روی زمین افتاد و سیاوش روی سینه اش نشست و یقه اش را گرفت و سرش را باال آورد و داد زد: توی وای به حالت بفهمم اگه تو ستاره رو دادی به سبحانی، اونوقت حیاط همین ویال زنده، زنده چالت میکنم باید بدونی مجازات خیانت به اعتماد من یعنی چی!

همسریابی آسان که انتظار چنین حرفی را داشت د رد فکش را نادیده گرفت

و گفت: -داداش من همچین کاری باهات نمیکنم اگر میخواستم این کار رو بکنم قبل از اینکه پای ستاره به این ویال باز بشه

این کار رو میکردهمسریابی آسان را رها کرد و از جای برخاست. عصبی کتش را کنار زده و دستش را به کمرش زد. با دست دیگرش چنگی به موهای پرپشت مشک یاش زد و پشتش را به همسریابی آسان کرد و گفت: -فقط و فقط به خاطر اعتماد به نفس کاذب شما که آره هیچکس نمیتونه به ما نزدیک بشه توی این دردسر افتادیم و ستاره توی دستای اون سبحانی حرو. .. اسیره، میدونه اون دختره دیوونه اش چه بالیی سر ستاره آورده!

مجبور شدم معامله رو با جان بهم بزنم.

به سمت همسریابی آسان برگشت

به سمت همسریابی آسان برگشت

و انگشت اشاره دست راستش را باال آورد

و به همسریابی آسان با عکس اشاره زد و گفت: یه همهی اینه به خاطر اعتماد به نفس کاذب توعه، تویی که از عهده کار کوچیک برن میای خودش را روی مبل راحتی کنارش انداخت. به جلو خم شد و سرش را میان دستانش گرفت و گفت: -میدونه ستاره توی چه حالیه! اگه اتفاقی براش بیفته کل این ویال رو با آدماش آتیش میزنم.

همسریابی آسان با عکس از جای برخاست و به برادرش خیره شد.

هیچوقت او را اینگونه پریشان ندیده بود. بغضش گرفت. برادرش اسطوره او بود حال به خاطر احمق بازی های او به این حال افتاده است.

عشق با برادرش چه کرده بود؟! نگهبان سراسیمه وارد پذیرایی شد و رو به سیاوش گفت: -قربان لطفا بیاید بیرون.

همسریابی آسان با عکس نیز پشت سرش

سیاوش سریع از جا برخاست و با عجله از ویال بیرون زد و همسریابی آسان با عکس نیز پشت سرش به راه افتاد.باالی پله های ویال ایستاد و خیره به دخترکی شد که لنگان فاصله در ورودی حیاط تا ویال را طی میکرد و موهایش پریشان دورش ریخته بود. صورت خونی اش دل سیاوش را به درد آورد. بغض راه نفسش را بست. سبحانی بی پدر با عشق او چه کرده بود؟ با عجله از پله ها پایین رفت و به سمت ستاره قدم برداشت. ستاره با دیدن سیاوش ایستاد. اشک هایش روان شد. سیاوش دلتنگ روبهرویش ایستاد. اشک های ستاره را که دید نتوانست طاقت بیاورد و او را در آغوش کشید. دستانش را دور ستاره محکم پ یچید. ستاره دردش آمد و با هق هق گفت: -گفتی اینجا جام امنه، نمیذاری اتفاقی برام بیفته!

مطالب مشابه