قرار بود به زودی خانه همسریابی طوبی جدید و شوهرش به تهران منتقل شود
از همان روز به بعد هم، رابطه ی همسريابي طوبی با همسریابی طوبي صمیمی تر شد. آن ها تلفنی با هم حرف می زدنند و قرار بود به زودی خانه همسریابی طوبی جدید و شوهرش به تهران منتقل شود. فرانک هربار با همسريابي طوبی تماس می گرفت احوال همسریابی طوبی جدید را هم جویا می شد و می گفت اگر کاری دارید روی کمک من و شوهرم حساب کنید. بالاخره فرجه ی امتحانات آغاز شد و من بعد از مدت ها به شهر خود بازگشتم. دیدن خانواده مخصوصن مادر، باعث آرامش بود. مادر برایم بهترین غذاها را درست می کرد و همه سعی می کردند به من خوش بگذرد.
همسریابی طوبی آدرس جدید می گفت و من لذت می بردم
طوری وانمود می کردم که انگار شاد ترین دختر دنیا هستم. در همسریابی طوبی ورود اعضا مدت برای آرزو خواهرم خواستگار مناسبی آمد و او هم قبول کرد. معتقد بود ازدواج باعث پیشرفت آدمی می شود. خوش حال شدم اما به یاد روزی افتادم که عروس رویایی همسریابی طوبی آدرس جدید بودم از خودم بدم می آمد واقعن عقلم را کجا گذاشته بودم! همیشه خودم بحث ازدواج را پیش می کشیدم و او شروع می کرد به دادن وعده های تو خالی. همسریابی طوبی آدرس جدید می گفت و من لذت می بردم و باور می کردم آن روزها آرزویم شده بود دیدن همسریابی طوبی آدرس جدید و ازدواج با او...
در همان روزها همسريابي طوبي با تلفن هم راهم تماس گرفت: الو سلام مژگان خانم... با شنیدن صدایش به یاد آخرین روز و آن اشتباه قلبم شکست و بغض گلویم را فشرد شرم سار گفتم: سلام آقای همسريابي طوبي 24 حالتون چه طوره. ممنون مژگان خانم ببخشید مزاحم شدم، خواستم بگم همسریابی طوبی جدید امانتی ها رو به صاحبش رسوندم. ببخشید که دیر شد من کمی درگیر بودم اما بالاخره تونستم اونا رو بدم به آریان. شرم سار تر از گذشته بغض آلود گفتم: من نمیدونم چه طوری ازتون تشکر کنم ممنونم. خواهش می کنم. من که کاری نکردم آقای موسوی می خواستم بدونم... ترم جدید من و نازنین در یک واحد آپارتمانی مستقر شدیم.
اولش حس کردم شخصی را به همسریابی طوبی ورود اعضا اسم نمی شناسم
از همسریابی طوبی صیغه که دوباره مجبور بودم از خانواده ام جدا شوم ناراحت بودم وقتی خودم را در آینه می دیدم لاغر و زشت شده بودم. انگار مرده ای که از گور فرار کرده باشد! چند ماهی گذشت و در حالی که تمام فکر و ذهن خود را روی درس خواندن متمرکز کرده بودم خانمی با تلفن هم راهم تماس گرفت و خودش را موسوی معرفی کرد با شنیدن نام موسوی جا خوردم. اولش حس کردم شخصی را به همسریابی طوبی ورود اعضا اسم نمی شناسم اما با شنیدن نام همسريابي طوبي گر گرفتم و دوباره تمام گذشته را به یاد آوردم. احوال پرسی کردم و فرانک گرم و صمیمانه با من صحبت کرد انگار سال ها مرا می شناخت. او از من خواست فرصتی را در اختیار خانواده ها بگذارم تا بیش تر آشنا شویم ودر کمال ناباوری مرا برای برادرش خواستگاری کرد. همسریابی طوبي با مهارت خاصی سعی می کرد نظرم را بداند.
وقتی به دلم رجوع می کردم همسریابی طوبي را دوست داشتم
حس خوبی داشتم. وقتی به دلم رجوع می کردم همسریابی طوبي را دوست داشتم و خود هم نمی دانستم قلبم را کجا باخته بودم. در حالی که می ترسیدم همسریابی طوبی جدید از پشت گوشی صدای قلبم را بشنود شماره ی خانه را گفتم و بعد از خداحافظی حس شیرینی سراغم آمد. وقتی جریان را برای همسريابي طوبی تعریف کردم نگاهی به چشمان پر اشکم انداخت و تبریک گفت.
می دونستم همسريابي طوبي 24 بهت علاقه مند شده
مرا در آغوش کشید: مژگان، می دونستم همسريابي طوبي 24 بهت علاقه مند شده. خندیدم و گفتم: باورم نمیشه نازنین. مرا بوسید و گفت: چرا باور نمی کنی عزیزم! من انتظار چنین اتفاقی رو داشتم. شب همان روز مادرم تماس گرفت و جریان را برایم گفت. من با شرم و حیای خاصی به مادرم گفتم: هر طور خودتون صلاح می دونید. در واقع به همسریابی طوبی صیغه خواستگاری راضی بودم. همسریابی طوبی ورود اعضا تعارف بود. قرار شد در اولین فرصت به شهرمان برگردم از اساتید اجازه گرفتم و با کوله باری از امید و شادی برگشتم. قرار خواستگاری روز جمعه معین شد ومن سر از پا نمی شناختم شادی وصف ناشدنی وجودم را پر کرده بود. خانواده ی موسوی عصر جمعه برای خواستگاری آمدند.
این طور که معلوم بود همسریابی طوبي به دل پدرم نشسته بود
آن شب همسريابي طوبي کت وشلوار مشکی پوشیده و هم راه خواهر و مادرش آمده بود. او پدرش را سه سال پیش از دست داده بود. همسريابي طوبي 24 دسته گل را در دستان من گذاشت. قلبم دیگر طاقت حصار تنگ سینه ام را نداشت. مراسم آوردن چای را با دل شوره عجیبی انجام دادم و این طور که معلوم بود همسریابی طوبي به دل پدرم نشسته بود. بالاخره قرار شد من و فرزین تنها صحبت کنیم. وقتی رو به روی همسريابي طوبي 24 نشستم نمی توانستم به صورتش نگاه کنم. همه ی زیبایی های دنیا یک جا در این مرد جمع شده بود.
همسريابي طوبي صحبت را با یک معذرت خواهی آغاز کرد
همسريابي طوبي صحبت را با یک معذرت خواهی آغاز کرد. او از من خواست گذشته را فراموش کنم مثل خودش که هم چیز را فراموش کرده بود. او می گفت: برایم عجیب بود که همسریابی طوبی ورود اعضا قدر برای پس دادن پول اصرار داشتی قبل از همسریابی طوبی صیغه که شما رو ببینم فکر های دیگه ای در موردتون کرده بودم که بعد از شناخت بیش تر فهمیدم همشون اشتباه بوده.